۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

پاسخی به یک چپ‌گرای تازی‌زاده

درود؛

به‌تازگی شخصی به لجن‌پراکنی در این وب‌نوشت دست یازیده است. ماهیت وی چنین خبر می‌دهد که از چپ‌گرایانِ تازی‌پرستِ ایران‌ستیز می‌باشد. تنها به گذاشتن یکی از دیدگاه‌های ایران‌ستیزانه‌اش اکتفا می‌کنم تا مردم ایران‌زمین، این هزار چهره‌گان دیو خوی را بهتر بشناسند.

وی نوشته است:
درود .
شما با چه معیار و محکی اسکندر کبیر که شرق و غرب به بزرگمنشی و مردانگی آن گواه داده اند و آن را ذوالقرنین نامیدند را خونخوار و گجستک می خوانی ؟ کسی که دانش را پیش بزرگترین دانشمند جهان ارسطو اموخت را بی رحم معرفی می کنی کسی که هرجا رفت چندین شهر و چندین کتابخانه تاسیس کرد
 به‌تازگی میهن‌فروشانی از این‌دست برای گستراندن اندیشه‌های زهرآگین خود در تلاشند که هم‌رنگ میهن‌پرستان شوند و به‌کار‌گیری واژه‌ی درود یکی از این دورویی‌های آن‌هاست. این شخص اسکندر را که حتّا خود یونانیان و بیشینه‌ی باختریان در انحراف جنسی و خون‌خواری‌‌ و پلشتی‌اش هم‌داستانند، بزرگ‌منش و دارای مردانگی دانسته و شگفتا که "شرق و غرب" را مدّعی داشتن چنین صفاتی از بهر وی برمی‌شمارد. حال آن‌که دست کم نیاکان ما به سبب وحشی‌گری‌ها و خون‌خواری‌های وی لقب "گجستک" به او دادند و همین ما را کافیست. جانور درّنده‌ای چون اسکندر که در خود یونان به هم‌میهنانش رحم نداشته باشد و شهر تب را به آتش کشیده و مردمانش را کشتار و باقی را کنیز و بَرده سازد، به‌خوبی ماهیتش پیداست و اهل خِرَد به‌خوبی می‌دانند که "آن‌که با مادر خود زنا کند.... با دیگران چه‌ها کند" و یا "آن‌که بر زمین ریزد خون خدا.... کِی به‌قرآن کند اعتنا"

پرداختن به اهریمنی چون اسکندر مقدونی نیازمند نوشته‌ای جداگانه است که امید است به‌یاری هورمَزد به‌زودی به وی نیز بپردازم.

شوربختانه هنگامی که در بخش دیدگاه‌ها می‌گوییم که نوشته‌های ایران‌ستیزانه بی‌درنگ زدوده می‌شود، برخی از دوستان ژست روشن‌فکری گرفته و این کار ما را می‌نکوهند. حال اگر دوستان تردید دارند که بر نویسنده‌ی چنین پیامی -که کشتارگر نیاکان خود را می‌ستاید - "حرّام‌زاده" نام نهند، من در چنین کاری درنگ و باکی نخواهم داشت.

جاوید ایران!


۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

خسروپرویز ساسانی بخش 4 (نوشته‌های بلاگ پیشین من - تازی ستیز آریایی)

شیرویه فرزند خسروپرویز - که از مریم همسر رومی‌اش بود - و تنی چند از آرامش‌خواهان بزدل که از ادامه‌ی جنگ می‌هراسیدند و اصلاحات اجتماعی خسروپرویز از قدرت آنها به‌شدّت کاسته بود، پس از از آن کودتای ننگین خسروپرویز را به محاکمه کشاندند و سپس در زندان افکنده و کشتند. بدین‌سان تاریخ زندگی یکی از بزرگترین شاهنشاهان ایران‌زمین که می‌رفت به کوروشی دیگر بدل گردد و ایران‌زمین را به وسعت و قدرت دوران هخامنشی برساند، بسته گردید. شاهنشاه بزرگی که با اصلاحات اجتماعی خود برآن بود یک توازن میان طبقات بالا و طبقات پایین اجتماع ایجاد کند و چنین نیز کرد. این توازن طبقاتی برای ایران‌زمین می‌توانست سودهایی بسیار داشته باشد. ولی افسوس که ایران‌شهر درگیر جنگ داخلی شد و پس از آن سیل هجوم تازیان تمدّن‌ستیز ایران زمین را چون گردبادی درنوردید و دوران تاریک تاریخ ایران آغاز گشت. ایران که می‌رفت به دوره‌ای همانند پس از کوروش بزرگ برسد، گرفتار طوفانی ویران‌گر گشت که سهم‌گین ترین و نیرومندترین ضربه را به پیکره‌ی ایران فرود آورد.

شرح محاکمه‌ی خسروپرویز به‌دست کودتاچیان،که توسط مورخان در تواریخ معتبر ثبت شده، به خوبی وسعت فکر شاهنشاه را آشکار می سازد و هر میهن پرستی را در خشم و غم فرو می برد، غم از دست دادن چنین شخص بزرگی در آن دوران بحرانی و وخیم و خشم از تازیان و تازی‌زادگانی که مدام این شاهنشاه بزرگ را مورد توهین قرار داده و تلاش بر مخدوش کردن چهره‌ی او داشته و دارند. کودتاگران نادان بر خسروپرویز ایراد‌هایی گرفتند. او را متهم نمودند که : در قتل پدر خود‌ (هرمزد ) دست داشته، فرزندان خود را محدود و برخی را در قلاع نظامی محبوس کرده، خزانه‌ شاهی را از گنج‌های گران‌بها و زر و سیم‌ و گوهرهای قیمتی انباشته، کشور را درگیر یک جنگ طولانی نموده و به‌دنبال آن سبب کشته‌شدن بخش انبوهی از ارتشیان ایران گشته.

آن‌چه که خسروپرویز در پدافند از خود گفته ، در تواریخ ثبت است. هرچند که به دید من بهتر است که این‌سخنان را از زبان خود خسرپرویز که به اهتمام "بهرام داهیم" (با توجه به شرح این دفاعیات در تواریخ معتبر ) نوشته شده، بخوانیم، خسرو پرویز در پاسخ به اتهامات وارده در پاسخ به شیرویه و دیگر کودتاچیان چنین گفت:

« ای کوته عمر بیچاره... سخنانت را گفتی، اما آگاه باش که من هرگز پوزش نخواهم خواست تا اینکه نادانی تو و دستیاران خائنت بر همگان آشکار گردد.

تو بدبخت و نادان بی‌تجربه در مورد پدرم (هرمزد) انگ خیانت و جنایت بر من می‌زنی، ولی نمی‌دانی که هنگامی که شهریاری من استوار گشت، هیچ‌یک از کسانی را که در خلع و قتل پدرم دست داشتند، زنده نگذاشتم و حتی بر دو دایی خود بخشش روا نداشتم و هر دوی آنها را به سزای جنایتشان رسانیدم.

تو درباره‌ی محدودیتی که برای تو و دیگر برادرانت وضع کرده بودم سخن می‌گویی و آن را هم‌چون یکی از بزرگ‌ترین گناهان من برمی‌شماری، ولی سخنان تو نزد من بی‌ارزش است، زیرا همه‌گان می‌دانند که من شما را در فراگیری دانش آزاد گذاشته بودم و ممنوعیت من فقط برای این بوده که شما را از کارهای بیهوده‌ و افراط در عیش و نوش که هیچ سودی برایتان در بر نداشته، باز دارم.

از دیگر سوی، تو برای گردآوری خراج مرا ملامت می‌کنی و می‌اندیشی که این کار بدعتی از سوی من است. در حالی‌که گردآوری خراج تنها مختص به من نبوده و پادشاهان پیش از من نیز آن را از وظایف جدّی خود می‌دانستند، زیرا گردآوری خراج نیروی دولت و ستون حکومت و ارتش به‌شمار می‌آید.

تو به‌اندازه‌ای نادان هستی که نمی‌دانی در یک حکومت نیرومند همیشه یک سپاه بزرگ و جنگنده به‌مانند یک دیوار ستبر و استوار، و زر و سیمی که در خزانه‌ی کشور است، به‌مانند یک دروازه‌ی آهنین و مستحکم هستند. چون اگر کشوری دارای سپاهی نیرومند و ورزیده باشد، هیچ کشوری شهامت تازش به آن کشور را نخواهد داشت، زیرا در همان لحظات نخستین با این دیوار جاندار برخورد کرده و در هم می‌شکند و اما در مورد ثروت خزانه، باید بدانی و آگاه باشی که زر و سیم و ثروت خزانه‌ی کشوری  مانند «دژ» و تکیه‌گاه حکومت است. چون با این ثروت‌ها است که می‌توان سپاه آراست و جلوی تجاوزات دشمن را گرفت....

... شما خیانت‌پیشه‌گان می‌گویید که مردان و جوانان کشور را من به کشتن داده‌ام و مرا قاتل می‌پندارید. و امّا هیچ‌کس یاوه‌هایی شما را باور نخواهد کرد. باید با جان و دل برای دفاع از سرزمین نیاکانمان به‌پا خیزیم. همه از کوچک و بزرگ می‌دانند که این مردان در راه پاسداری از میهن‌ جان باخته‌اند و حتی ممکن است تعداد کشته‌گان افزون گردد، چون من می‌خواهم جنگ را تا آخرین نفس و تا آخرین نفر دنبال کنم.»


شاهنشاه خسروپرویز در کنار شهبانو شیرین



ای‌بسا اگر او را زنده می‌گذاشتند، نه ایران‌زمین درگیر جنگ داخلی می‌شد و نه به‌دنبال آن تازیان می‌توانستند ایران ضعیف شده از جنگ داخلی را به تصرّف در آورند. افسوس... هنگامی که خسروپرویز به دست کودتاچیان کشته شد، هنوز سرزمین‌های مصر، شامات و بخش‌هایی از آسیای خُرد تحت فرمان ایران بود و رومیان توانایی بازپس‌گیری سرزمین‌های نام‌برده را نداشتند. ولی جنگ داخلی سبب شد که برخی از جانشینان نادان خسروپرویز این سرزمین‌ها را که با خون ایرانیان گشوده شده بود، به سادگی ارزانی روم دارند.


تازی‌گرایان مدام از زن‌بارگی و شهوت‌رانی و نیرنگ‌بازی خسرو سخن رانده اند و تلاش نموده اند او را مردی جاه‌طلب، بی‌رحم ، هوس‌ران و مال‌دوست... بنمایانند.

 
ولی آیا شخصی با چنین ویژگی‌هایی زحمت یک جنگ بسیار سنگین را بر دوش خود می افکند؟ و یا در حرمسرای خود به عشق بازی با معشوقه‌گان سرگرم می‌گردد؟ چه شد که خسروپرویز به روم تاخت؟ دلیلی جز میهن پرستی و بیگانه‌ستیزی او و بازپس‌گیری سرزمین های ایرانی می‌توان یافت؟ برخی با اشتباهی عمدی مدام این شاهنشاه نیرومند را با سلطان حسین صفوی که به‌راستی مایه‌ی ننگ تاریخ این سرزمین است، مقایسه می‌کنند.

 
مدارک و اسنادی که پیش روست، خلاف این اتهامات را نشان می‌دهد، از جمله آشکار است که خسروپرویز در حین جنگاوری و بیگانه ستیزی خود، فردی هنردوست و سازنده بوده است.چرا که در دوران همین شاهنشاه بود که موسیقی ایرانی به اوج شکوفایی رسید و موسیقیدانان بزرگی چون باربد و نکیسا به دربار ساسانی راه یافتند و از سویی هنر ساسانی به اوج شکوفایی خود رسیده و تکامل یافت.

 
تازیان  و تازی‌پرستان مدام از زن‌باره‌گی خسروپرویز سخن رانده‌اند و اغراق را تا جایی پیش برده‌اند که گفته‌اند خسروپرویز دوازده‌‌هزار زن و دختر در حرمسرای خود نگاه می‌داشته است، برای اثبات چرند بودن این سخن همین بس بگویم که خسروپرویز از سال 590 تا 28 میلادی پادشاهی کرد که روی‌هم‌رفته می شود 38 سال که حدودا 13900 روز می‌شود. چه‌کسی باور می‌کند که خسروپرویز 38 سال از پادشاهی خود را هر روز به یافتن یک زن و ازدواج با او گذرانده باشد؟ آیا دردسرهای بی‌پایان دوران پادشاهی وی همانند نبرد سهمگین و پایان ناپذیر ایران و روم، سرکوب یاغیان و مدّعیان پادشاهی، پدافند مرزهای شرقی در برابر سیل یورش اقوام ترک، سرکوب تازیان حیره، به‌پیش‌بردن اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و بی‌شمار گرفتاری دیگر، اجازه‌ی چنین خوش‌گذرانی های بی‌پایان و جنون‌آمیزی را می‌داده است؟

آن‌گونه که ایران‌ستیزان و میهن‌فروشان می‌گویند، هیچ زن زیبایی در امپراتوری ساسانیان در امان نبود و هر‌آن ممکن بود ‌به‌دست عوامل خسروپرویز ربوده شده و به کاخ پادشاهی تیسپون برده شود.

 
تجربه، خِرَد و منطق به ما می‌گوید اگر مردی با چنین جنایات و دیو‌خویی‌هایی بر کشوری حکم براند، به‌زودی منفور توده‌های مردم خواهد شد و ای‌بسا همان توده‌های پایین کشور بر او بشورند. ولی پادشاهی خسروپرویز به همین توده‌های مردمی استوار بود و محبوبیت وی در میان آن‌ها سبب آن بود که اشراف و مخالفان وی، تا مدّت‌ها نتوانند به‌سادگی تخت پادشاهی وی را واژگون سازند. عاقبت، آن‌هایی که بر ضد خسروپرویز کودتا کردند، اشخاصی بودند که قدرت طبقاتی خود را دلیل اصلاحات اجتماعی خسروپرویز در خطر می‌دیدند. ولی ملّت ایران نه تنها از شاهنشاه نفرتی نداشتند، بلکه او را چون پدری می نگریستند و از این رو بود که 27 سال تمام  به فرمان او با دشمن دیرین ایران جنگیدند و به آن فتوحات گسترده دست یافتند. وقتی جنگجویان و مردم یک کشور از پادشاه خود ناخرسند باشند، آن پیشرفت های بزرگ نظامی، اقتصادی و فرهنگی به بار نمی‌آید.

 
در روزگار اشکانیان و ساسانیان امپراتوری روم در خاور هرگاه فرصتی می‌یافت، به مرزهای ایران می‌تاخت و گاهی در همان برخورد نخست در هم شکسته و گاهی نیز چند شهر مرزی را به تصرف در می‌آورد.  می توان گفت در تمام اوقات ایرانیان به نبرد رومیان شتافته و مناطق تسخیرشده را باز می ستاندند و روم را وادار به پرداخت غرامتی سنگین می‌نمودند، در چنین مواقعی سازشی میان ایران و روم حاصل می‌گشت و روم متعهد می‌شد که به این صلح وفادار بماند و مرزهای جدید را به رسمیت بشناسد. ولی گویا وفای به عهد در خون رومیان نبود. چرا که به محض یافتن فرصتی دوباره به مرزهای ایران یورش آورده و به سرنوشت پیش دچار می‌گشتند.

 
خسروپرویز که مردی خردمند با آرزو‌های جسورانه و اهداف بلندپروازانه بود، افق‌های دوری را می‌نگریست و اهدافی بزرگ در سر داشت، او بر آن بود این حکومت خیانت‌پیشه را یک‌بر و برای همیشه نابود سازد و مرزهای ایران را به پیش از هجوم اسکندر گجستک برساند.  شاه شاهان تقریبا در رسیدن به این هدف بزرگ و دشوار نزدیک بود و چیزی هم نمانده بود کنستانتینوپل - تختگاه روم خاوری - را تسخیر نماید؛ ولی افسوس بدشانسی بزرگی گریبان‌گیر ایرانیان شد و نه تنها سرنوشت ایران، بلکه سرنوشت جهان را دگرگون کرده و تمدن بشری را قرن‌ها دست‌خوش آشوب و تاراج قومی بیابان‌گرد ساخت.


در نوشته‌هایی که تلاش بر این بوده که دولت ساسانی را وحشی و سفاک بنمایانند، گفته‌های خودشان با هم متناقض است و این به خوبی این مسئله را روشن می کند که هدف آنها از کوبیدن ساسانیان، توجیه هجوم وحشیانه‌ی تازیان می باشد تا دم از نجات ایرانیان از یک حکومت ستم‌گر بزنند و تازیان را ناجی ایرانیان نام گذارند. این‌ها برای گستراندن سخنان خود، دست به‌ دروغ‌پردازی‌های بسیاری زده اند که شوربختانه مردم نا‌ آگاه آن‌‌ها را چون وحی پذیرفته‌اند، بی‌آن‌که پیرامون درستی یا نادرستی آن کنکاش کنند.


یکی از شایعات بزرگ و دروغ‌های حیرت‌آور - که مدام بازگو می‌شود - این می‌باشد که در حکومت ساسانیان فقط طبقه‌ی موبدان و دبیران حق فرا گرفتن خواندن و نوشتن داشته‌اند. 


ولی ما امروزه می‌دانیم که چنین نبوده است. در ایران‌شهر خط اوستایی این‌گونه بود، یعنی فقط موبدان حق فراگیری آن را داشتند؛ افزون بر این کسی را به طبقه‌ی دبیران راه نبود و ایرانیان تنها از یک خط بهره نمی‌بردند. همین مسئله باعث شده گم‌راهانی همانند کریستین‌سن و دیگر بیگانه‌گان به گسترش این شایعه دامن زنند و ایرانیان باستان را مردمی بی‌سواد و بی‌فرهنگ نشان دهند.  تا مردم یک کشور باسواد و با شعور نباشند، پیشرفت های فرهنگی و علمی پدید نخواهد آمد. مورخان عرب و مسلمان هم در بسط این دروغ بزرگ بی‌تاثیر نبودند و به‌یقین می‌خواسته‌اند چهره‌ای وحتنشاک و ستم‌گر از شاهنشاهی ساسانی ترسیم کنند تا بگویند که تازیان مسلمان، ایرانیان را از بی سوادی رهانیدند. وقتی ما به تاریخ می‌نگریم، خواهیم دید که فلاسفه‌ی یونانی از تنگ‌نظری امپراتوران روم به ایران می‌گریختند تا در دانشکده‌ی بزرگ "گندی شاپور" به دانش‌اندوزی و تحصیل بپردازند. چه در ایران بود که یونانیان از بیزانس به ایران می‌گریختند؟ امروزه فرار مغزها به سوی کدام کشورها صورت می گیرد؟ یک دانشمند بزرگ می‌رود در عربستان و پاکستان تحصیل کند؟ بر کسی پوشیده نیست که تازیان پس از تسخیر تیسپون تخت‌گاه ایران‌زمین، کتابخانه‌ی بزرگ ایران را به آتش کشیدند و  در هرجای دیگر هرگاه به کتاب‌ها و یا دانش‌مندان ایرانی برخودند، در نابودی‌شان ذره‌ای تردید به دل راه ندادند. همین‌موارد سبب شده برخی از میهن‌فروشان بی‌شرمانه بگویند چون در دوران باستان کتابی برجای نمانده، پس ما دانشمندی نداشته‌ایم. حال‌آن‌که خود دانشمند از کتابش شناخته می‌شود و هنگامی که کتاب‌ها و کتاب‌خانه‌ها و دانش‌مندان ایران‌زمین همه‌گی به‌دست این قوم‌ اهریمنی نابود گشت، چگونه ما امروزه از نام دانش‌مندان ایران‌ باستان آگاه باشیم؟



 

کریستین‌سن در کتاب "ایران در زمان ساسانیان" پیرامون خسروپرویز چنین می نویسد: 

«از همه ی پادشاهان در دلیری و نفاذ رای و احتیاط پیش بود. بنابر آنچه روایت کرده اند در نیرو و شهامت و کامیابی و جهانگشایی و گردآوردن خواسته و گنج و یاری بخت و مساعدت آن روزگار کار او به جایی رسید که هیچ پادشاهی نرسیده بود...»

 
هرچند که برخی نکات منابعی چون طبری در کتاب او اثراتی منفی گذاشته ، ولی تعصّب  خود او در بسیاری از نوشته‌های کتاب آشکار است که تلاش در برتر جلوه دادن تمدّن روم و پست نشان دادن ایرانیان دارد و دروغ‌هایی بی‌اساس بر قلم جاری کرده است.

 
در این که طبری یک تازی‌گرای دو آتشه بود تردیدی نیست، این شخص با بی‌شرمی تمام، شاهنشاه بزرگ ایران را تازیان فروخته و از کور تعصبی‌اش صفاتی عجیب را به خسرو پرویز نسبت می دهد. البته چون به گمان آنها خسروپرویز نامه ی پیامبر اسلام را پاره کرده بود، از او کینه داشتند. ورنه این کار خسروپرویز - اگر هم صورت گرفته باشد -، یکی از افتخارات اوست و نشان دهنده ی حس بیگانه‌ستیزی و میهن‌پرستی او می‌باشد. هرچند که جمعی بر آنند که چنین روایتی اساس تاریخی نداشته و برساخته‌ی مسلمانان می‌باشد و هرگز قرستاده‌ای از تازیان به دربار خسروپرویز پای ننهاده است که خسرو نامه‌ی پیامبر اسلام را پاره کند. به‌هر‌روی چنین شایعاتی سبب کینه‌ی مسلمانان از اوست و کار تاجایی پیش رفته که شخصی چون ثعالبی مورّخ مسلمان چنین می نویسد:

 
«خسرو را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید، پادشاه توفیع فرمود که :اگر برای او دشوار است که به تمام بدن نزد ما آید، ما به جزیی از تن او اکتفا می کنیم، تا کار سفر بر او آسان تر شود، بگویید سر او را به درگاه ما بفرستند »


این‌گونه کارهای هزّال گونه مدام از خلفای بنی‌امیه و عباسی سر می‌زد، ولی در تاریخ ایران این‌گونه کارها مرسوم نبود. حال ساختگی بودن این روایتِ بی‌بن و مدرک ثعابی، از عباراتی چون "فلان حکمران" به‌خوبی آشکار است و چون "قلم در دست دشمن بوده است" به چنین سخنانی اعتماد نمی‌توان کرد.

 
برخی از هم میهنان ناآگاه راه این تازی‌گرایان را دنبال کرده و این پادشاه بزرگ را موررد توهین قرار می‌دهند، به‌راستی اگر کوروش بزرگ پس از گشودن بابل در نبردی کشته می شد و شیرازه‌ی شاهنشاهی هخامنشی با یورش اقوامی دیگر از هم می گسیخت، در آینده باز هم افرادی یافت می‌شدند که کوروش را مورد انتقاد‌های بیهوده قرار داده و هم‌واره بگویند که با به‌راه انداختن جنگی که "به صلاح ایران نبوده است" زمینه‌ی نابودی ایران‌ را فراهم آورده. افزون بر این‌ها، آن‌چه سبب شد که ایران‌زمین به دست تازیان گشوده شود، نخست جنگ‌های داخلی پس از مرگ خسروپرویز بود و دوم یک‌سری بدشانسی‌های تاریخی از جمله وزیدن تندبادی در نبرد قادسیه که خاک بر چشم ایرانیان پاشیده و سبب اختلال در صفوف ایرانیان شده بود. چرا که خود دیرینه‌نگاران مسلمان در این نکته هم‌داستانند که ایرانیان در قادسیه ابتدا پایداری بسیار خوبی داشتند و در واقع پیشرفت جنگ با آن‌هابود.  به‌هرروی پرداختن به این نکات خود نیاز به نوشتاری بلند دارد و در این‌جا نمی‌گنجد و بایستی جداگانه به‌آن پرداخت. 


امید است که این‌نوشتار چهار بخشی، هم‌میهنان آزاده را سودمند افتاده باشد.


پاینده ایران
افراشته کاویان!


بهرام گیان‌سپار (آریانژاد)

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

خسروپرویز ساسانی بخش 3 (نوشته‌های بلاگ پیشین من - تازی ستیز آریایی)

در خلال این پیروزی‌های شگفت‌آور ارتش ایران، - زمانی که ایرانیان هنوز اروشلیم را نگرفته بودند - هراکلیوس که حکمران شمال آفریقا بود، با ناوگان دریایی و ارتش خود به سوی کنستانتینوپل (قسطنطنیه) شتافته و با کودتایی فوکاس را خلع و نابود کرد.

 
هراکلیوس که می‌دید سپهسالاران ایران با سرعتی شگفت‌آور به پیشروی و تسخیر سرزمین‌های بیزانس پرداخته‌اند، برای شاهنشاه ایران پیغام متارکه‌ی جنگ فرستاد. بدین‌صورت که ارتش‌های ایران به پشت مرزهای پیش از جنگ عقب‌نشینی کنند تا آن‌گاه مذاکرات صلح آغاز گردد. این پیشنهاد که شرط وضع‌‌شده‌ی "تخلیه کلیه‌ی سرزمین‌های تسخیر شده از سوی ایرانیان و بازگشتن مرزها به حالت پیش از جنگ" خود گویای همه‌چیز بود، به شدّت از سوی شاهنشاه رد شد. هر انسان خردمندی این واکنش خسروپرویز را می‌ستاید.  برخی به اشتباه، در انتقاد از خسروپرویز مدام این نکته را یادآور می‌شوند که خسرو در اوج فتوحات خود به درخواست امپراتور روم خاوری پاسخ منفی داده داده است. ولی با اندکی تامل در پیشنهادات هراکلیوس در می‌یابیم که خسروپرویز بهترین راه را برگزید. هراکلیوس می‌خواست که خسرو فرمان به بازگشت ارتشیان ایران به مرزهای پیش از جنگ داده و آن‌گاه مذاکرات صلح آغاز شود. در این پیشنهاد حتّا نامی از سرزمین‌هایی چون ارمنستان و بخشی از میانرودان که توسط "موریس" از ایران گرفته شده بود، برده نشده بود. کدام انسان نادانی به چنین پیشنهاد گستاخانه‌ای که در ستیز با منافع و تمامیت و یکپارچگی شاهنشاهی ایران بوده،  پاسخ مثبت می‌داده است؟ این‌ها خسروپرویز را هم‌چون سلاطین ننگین قاجار پنداشته‌آند که بخش بزرگی از ایران را با دست خود به بیگانه‌گان سپردند....سلاطینی که به‌راستی به‌کاربردن واژه‌ی شاه از برایشان توهینی‌ست به این واژه‌ی ورجاوند.







پس از رد این پیشنهاد،  - چنان‌چه در نوشته‌ی پیشین آمد - شهربراز و شاهین پیشروی خود را در خاک بیزانس ادامه دادند؛ تاجایی که خود تختگاه روم خاوری نیز در معرض تهدید ارتش ایران قرار گرفته و بیش‌تر سرزمین‌های روم به‌دست ایرانیان گشوده شد.
 

خسروپرویز به شاهين فرمان داد که به کنستانتینوپل بتازد و آن‌جا را بگیرد. ولی ایرانیان که تا مدت‌ها رابطه‌ای با دریای سیاه و دریای‌ مدیترانه‌ نداشتند، نتوانسته‌ بودند که یک نیروی دریایی قوی در دریاهای نام‌برده ایجاد کنند. تازش به تخت‌گاه روم از آن‌جا که در آن‌سوی تنگه‌ی بسفور قرار داشت، نیاز به یک نیروی دریایی نیرومند داشت. شاهین به ناچار با قبایل وحشی آوار وارد پیمان نظامی مشترک بر ضد روم گردید. ایرانیان و آوارها مشترکاً به کنستانتینوپل تاختند، ولی به دلیل مشکلاتی که در بالا آمد و هم‌چنین دیوار و برج و باروی بسیار سطبر و خندق پر آب آن، حملات ایرانیان و آوارها بی‌اثر شد و بدون هیچ‌ نتیجه‌ای عقب نشستند. اگر ایرانیان می‌توانستند زودتر دست به تشکیل یک نیروی دریایی قدرتمند بزنند، آن‌گاه به‌سادگی می‌توانستند ارتش خود را در غرب کنستانتینوپل در بالکان پیاده کرده و راه‌های ارتباطی پایتخت روم خاوری را با مغرب قطع کنند. این خودش باعث سقوط پایتخت روم خاوری میشد، چون پس از سقوط مصر گندم آن سرزمین دیگر به رومیان نمی‌رسید و قطحی نیز در تختگاه روم آغاز شده بود، حال اگر ایرانیان می‌توانستند مانع از رسیدن آذوقه به کنستانتینوپل شوند، با توجه به جمعیت بسیار بالای آن شهر به زودی به زانو در می‌آمد و با سقوط آن امپراتوری روم خاوری نیز به سراشیبی سقوط می‌افتاد و دیگر توان هر واکنشی از او سلب می‌شد.

 
پیشرفت برق‌آسای ارتش ایران‌ در خاک روم خاوری را به بزرگ‌منشی خسروپرویز و همچنین سیاست آزادی مذهبی وی نسبت می‌دهند، ولي هراكليوس كه باكودتايي جاي "فوكاس" را گرفت، پس از نا امیدی در انتقال پایتخت به شمال آفریقا، شايعه‌اي را بر سر زبان‌ها انداخت. اين شايعه از اين قرار بود كه ايرانيان پس از فتح اورشليم صليب عيسي مسيح را مورد بي‌احترامي قرار داده و آن‌را از خاک برون کشیده و به ایران برده‌اند.  به‌هرروی چنین مسئله‌ی - چه راست و چه دروغ - تبدیل به یک ابزار تبلیغاتی بسیار نیرومند  در دست هراکلیوس گردید. همين شايعه در آسياي خُرد و سرزمين هاي مسيحي گشوده شده به‌دست ایرانیان، به‌سرعت توسط جاسوسان هراكليوس پخش شد و زبان به زبان پيچيد و توده هاي مسيحي متعصب را واداشت تا دسته دسته به هراكليوس بپيوندند و سپاه او را تقويت كنند، هراكليوس بر آن بود كه از راه گرجستان، به‌درون ایران پیشروی کند، مردمان مسيحي گرجستان در آن منطقه سپاه روم را بيش از پيش نیرومند ساختند. قفقاز بدین صورت شوریده و پایگاهی برای تازش رومیان به درون دل ایران‌شهر گردید. روميان از ارمنستان گذشتند. سپاه بزرگ ايران در سرزمين هاي مسخر شده پراكنده بود و بخشی بزرگ از نيروهاي ارتش دائمي ايران در سه منطقه‌ي آسياي خُرد، شام و مصر تمركز يافته بود. به‌هم پیوستن این ستون‌های دور از یک‌دیگر هم در آن زمان اندک امکان نذاشت. در واقع ایرانیان هرگز پیش‌بینی شورش مسیحیان قفقاز و پیوستن آنها به هراکلیوس را نمی‌کردند. عیسویان با پیوستن به ارتش هراکلیوس یک نیروی پرشمار به‌وجود آوردند. با گذر هراکلیوس از گرجستان قبايل خزر  به طمع غارت به سپاه هراكليوس پيوستند و او را بيش از پيش نيرومند ساختند.

 
ارتشي كه بتواند جلوي او را بگيرد وجود نداشت. خسروپرويز هرگز گمان نمي‌كرد گرجستان و ارمنستان به اين سادگي تسليم شوند و از اين روي ارتش نيرومندي را در اختيار نداشت. خسرو به‌ناچار با افراد گارد "جان سپاران" و نيروهايي كه از عشایر کوه‌نشین زاگرس بسيج ساخته بود به مقابله‌ي او شتاقت. خسروپرویز می‌دانست كه هدف امپراتور روم شهر "گنجك" مي باشد. ایرانیان به دليل كمي قوا جلوتر از شهر اردو زده و منتظر رسيدن نيروهاي روم شدند. عاقبت روميان به حوالي گنجك رسيدند، شمار سپاهيان ايران به زحمت به 40 هزار تن مي رسيد که تنها بخشی از آنها نیروهای دائمی و ورزیده و باقی اجیر شده از سوی عشایر کوه‌نشین بودند. در حالي كه روميان بيش از 100 هزار نيروي جنگي در اختيار داشتند كه از اين ميان بايد چند ده هزار نيروي خزري را هم به‌اين شمار افزود. اين براي ارتش ايران در دشت باز آنجا يك فاجعه بود، زيرا هراکلیوس که از نظر شمار نیروها آسوده بود، طول‌ جبهه‌ی جنگ را تا جایی که توانسته‌بود ، گسترانده بود و خسروپرویز هم ناگزیر شد که طول جبهه جنگ را به اندازه ارتش روم بگستراند، وگرنه در معرض خطر محاصره قرار می‌گرفت. این راهی خطرآفرین بود، چرا که از قدرت صفوف جنگی ارتش ایران می‌کاست. ولی راه دیگری نیز وجود نداشت.

 
دلاوران ايران بدون ترس از شمار زياد نيروهاي دشمن كه بيش از 3 برابر آنها بود در آن دشت باز صفوف جنگی خود را آراستند. سواران رومي و خزري كه در جناحين ارتش روم بودند به سرعت جدا شده و از ارتش فاصله گرفتند، پيادگان به سوي ايرانيان به حركت در آمدند، هدف روميان تاختن سواره‌نظام به جناحين ايران بود تا پس از متلاشي ساختن دو جناح غربي و شرقي از پشت ايرانيان سر بر آورند و از آنجا ارتش ايران را مورد هجوم قرار دهند و چون هم زمان پيادگان از روبرو صفوف ايرانيان را به شدت مورد حمله قرار داده بودند، شكست نيروي ايران حتمي بود و حتي بيم آن مي رفت كه شاهنشاه به اسارت نيروهاي روم در آيد و آن‌گاه همان ننگی که روم در دوران شاپور یکم ساسانی به آن دچار شد، برای ایرانیان نیز پیش بیاید. پس از اين‌كه چندي از جنگ گذشت و جناحين ايران مورد حمله قرار گرفت، خسروپرويز براي جلوگيري محاصره‌ی ارتش ایران به دست قوای روم، به ناچار فرمان به عقب نشيني منظم نيروهاي ايران داد تا در محيطي بسته تر به مقابله با ارتش روم بپردازند. در واقع ایرانیان پیش‌بینی نمی‌کردند که شمار نیروهای ارتش کشوری که بخش گسترده‌ی سرزمین‌هایش را از دست داده، تا به آن حد باشد. عده اي از ايرانيان با فدا كردن جان خود توانستند چندی در برابر رومیان پایداری کنند و آن‌ها را از دنبال‌کردن ارتش ایران بازدارند تا هم‌رزمان آنها بتوانند به سادگی عقب‌نشيني كنند. خسروپرویز به گنجک عقب نشست و چون استحکامات دفاعی شهر خوب نبود و از سویی ارتش مناسبی هم برای پدافند از شهر وجود نداشت، آتش مقدس را از آنجا برگرفته و به درون ایران عقب نشست.

 
روميان به شهر آباد گنجك (گنزك) تاختند و پس از گشودن‌ آن‌جا دست به‌کشتار مردم بی‌گناه شهر یازیدند و آتشكده‌ي بزرگ آن‌جا را مورد تاراج قرار داده و ويران كردند. این اولین و آخرین وحشی‌گری رومیان نبود... آن‌ها از ابتدای استوار ساختن جمهوری روم و سپس دوران امپراتوری‌شان، چیزی جز کشتار، ویران‌گری، برده‌داری ، ستم‌گری و چپاول‌گری برای دیگر مردم جهان به ارمغان نیاوردند.

 
روميان پس از کشتار ددمنشانه‌ی اهالی گنجک، آن شهر را رها كرده و به سوي آلباني عقب نشستند تا زمستان را در آنجا بگذرانند. اين كار ارتش روم ،بيش از يك چپاول و گريختن محسوب نمي شد. ارتش ايران با بستن معابر كوهستاني، آن منطقه را محاصره نمود و منتظر رسيدن نيروهاي كمكي شد، ولي افسوس پيش از آن‌كه ستون‌های نيروهاي كمكي بتوانند به يك‌ديگر بپیوندند يكي پس از ديگري به صورت جداگانه به دام روميان افتادند و از بين رفتند. شهربراز كه يكي از همين ستون‌هاي كمكي را فرماندهي مي نمود با 20 هزار سوار و پياده به آنجا تاخت و هراكليوس دست به عقب‌نشيني ظاهري زد. هنگامي كه به غرب آلباني رسيد دست از عقب‌نشيني بازداشت و به سوي ايرانيان كه به‌دنبال کردن ارتش او پرداخته بودند، بازگشت. هدف هراكليوس كشاندن جنگ به آن منطقه‌ي باز بود تا بتواند به صورت هم زمان تمام ارتش پر شمار خود را وارد جنگ كند و از آنها بهره گيرد. روميان 4 برار ايرانيان بودند و در يك ميدان باز مي توانستند ايرانيان را به سادگی محاصره نمايند. نبردي سخت ميان ايرانيان و روميان در گرفت، با پايداري مردانه‌ي نيرو هاي ايراني ، ارتش ايران توانست تا فرا رسيدن  غروب پايداري كند و از این جهت از نابودی و محاصره نجات یابد. ايرانيان پس از آن از تاريكي هوا بهره برده و به سمت جنوب عقب نشستند. هراكليوس در تعقیب ارتش ایران به سوی جنوب راند و پس از رسيدن به شهر "آمیدا" آن جا را مورد حمله قرار داده و چون سپاه نیرومندی در شهر نبود، به سادگی آن را گشوده و بازپس گرفت.


نبرد دليرانه ي ساراس


شهربراز هم‌چنان به جنوب مي‌رفت و در راه هرجا كه توانست مرداني را توانايي جنگ داشتند وارد ارتش خود كرد. ارتش امپراتور روم پس از گشودن "آمیدا" از تعقيب شهربراز دست برداشت و بر آن بود به غرب برود و قدم به كيليكا بگذارد و از آنجا به آسياي خُرد ره‌سپار شود. شهربراز هم با وجود كم‌شمار بودن نيروهايش بي آن‌كه روميان پي ببرند، به آهستگي به‌ تعقیب ارتش روم پرداخت تا هر جا كه شرايط مهيا بود ضربه‌اي به آن‌ها بزند. او سرداري بود بسيار دلير كه تهور شگفت‌آوری داشت و همين تهور و دلیری او یکی از عوامل پیشروی ناگهانی ارتش او و درنوردیدن شامات و مصر بود. روميان در يك منطقه اردو زدند تا شب را در آنجا بگذرانند، سوار نظام 6 هزار نفري ايران كه از نظر تعداد قابل مقايسه باقواي روم نبود، به فرماندهي شهربراز بر آن بود كه شبانه سپاه روم را مورد تهاجم قرار دهد.

6 هزار سوار ورزیده و زره‌پوش ايراني شبانه به اردوي روم تاختند و نخست براي ايجاد رعب و وحشت در سپاه روم بخشی از چادرها را به آتش كشيدند، سراسر سپاه روم در ترس و وحشت فرو رفت، آنها گمان نمي‌كردند يك ارتش 6 هزار نفره آن ارتش بزرگ را مورد هجوم قرار داده باشد و بر این اندیشه بودند که مورد تازش و شبیخون نيرويي بزرگ قرار گرفته‌اند. لحظاتي چند پس از درگيري ، شاپورگشنسب و فرخ هرمزد ( پدر رستم فرّخ‌زاد ) با سواره‌نظام خود به سپاه مهاجم ايران پیوستند و به روميان آشفته تاختند و آنها را بيش از پيش هراسان ساختند. ايرانيان به دليل غارت و كشتار گنجك از روميان بسيار كينه داشتند ، شهربراز از شدّت خشم بي آن‌كه از مرگ بيمي داشته باشد، خود به صفوف روميان تاخته بود و چون شيري كه گوسپندان را بدرد، روميان را كشتار مي كرد. پس از كشتاري بزرگ از نيروهاي رومي، ايرانيان كه ضربه‌ي خود را زده بودند، به‌شتاب عقب نشستند. ارتش روم چنان ضربه‌اي از ايرانيان خورده بود كه جرات تعقيب ارتش شهربراز را نداشت. اين نبرد گرچه بي‌نتيجه ماند و هيچ يك از دو سپاه پیروز نشدند، ولی در عمل پیروزی با ایرانیان بود و چنان ضربه‌اي بر پيكره‌ي قوام روم فرود آمد كه رومیان تا چندی نتوانستند نقشه‌ي خود را مبني بر باز پس گيري آسياي خُرد به اجرا بگذارند.

 
وضعيت شايعه‌ي مزبور روز به روز وخيم‌تر مي‌گشت و حتي سربازان مسيحي ارتش ايران كه از مناطق آرامي‌نشين بودند، از اطاعات فرماندهان خود سر می‌پیچیده و مي‌گريختند. كشيشان نیز مدام از این‌که‌ پادشاه ایران آهنگ براندازی مسیحیت را دارد، سخن می‌گفتند. اين سخنان زهرآگین توده‌هاي عیسوی را بیشتر به پیوستن به رومیان وامی‌داشت. همان مسيحيان كه در زمان شاپور یکم ساساني از امپراتوری روم به شاهنشاهی ايران مي‌گريختند، اكنون به ستون پنجم روم در كشور تبديل شده بودند.

 
در چنين دوران وخيمي شورشي همه‌گاني شهرهاي مسيحي‌نشين ميان‌ر‌‌‌ودان را فرا گرفت. بیشینه‌ی اشراف به‌صورت پنهان در اندیشه‌ی توطئه‌ای شوم برضد خسرو بودند، چرا كه پادشاه ایران به مردمان ایران‌‌زمین امتيازاتي داده بود و به شدّت از قدرت آنها كاسته بود. در چنين دوران بحراني خسروپرويز شاهنشاه ايران زمين كه بیش از 27 سال از عمرش را براي دفاع از شرف ایرانیان با روميان جنگيد،‌ به دست فرزند رومي‌زاده‌اش (شيرويه فرزند مريم دخترامپراتور روم ) كه ولي‌عهد هم نبود، با كودتايي بركنار شد.

 
شيرويه برادرانش را يكي پس از ديگري كشت و خسروپرویز را به زندان افکند. پس از چندي جلسه‌ي محاكمه‌اي ترتيب دادند تا این شاهنشاه نیرومند را اعدام كنند و ایران‌زمین را در بحران‌هایی بسیار وخیم‌تر فرو برند.

بهرام گیان‌سپار (آریانژاد)
 
ادامه دارد...

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

خسروپرویز ساسانی بخش 2 (نوشته‌های بلاگ پیشین من - تازی ستیز آریایی)



 آغاز جنگ ایران و روم

سال 602 ميلادي كه فرا رسيد، امپراتور روم خاوری "موريس" در یک کودتای خونین به‌دست يكي از افسرانش به نام "فوكاس" كشته شد. فوکاس به این بسنده نکرده و تمامی افراد خاندان موریس را از دم شمشیر گذراند. تنها یک فرزند وی توانست با گریز به سوی مرزهای شرقی امپراتوری جان به در ببرد. به دنبال اين رویداد فرزند امپراتور موریس، به‌همراه برخي از افسران پدرش با پناهندگی به دربار ایران، از خسروپرویز درخواست كمك كردند.


شاهنشاه ایران که‌همواره از واگذرای اجباری چند شهر مرزی و بخشی از ارمنستان و گرجستان به رومیان ناخشنود بود، بهترین زمان را برای بازپس‌گیری این سرزمین‌ها بیشِ ‌روی دید. خسروپرویز با به‌‌کارگیری یک استراتژی هوشمندانه ارتش ایران را به دو بخش مجزا تقسیم کرده و هر بخش را به سرداری لایق سپرد که هردوی این سرداران می‌بایست با توجه به دستورات و نظریات وی وارد عمل شده و تنها در مواقع "بحرانی" استقلال رای کامل داشته باشند. او یکی از سرداران خود با نام شاهين را با لشگري نيرومند مامور تسخیر ميانرودان شمالي، ارمنستان، گرجستان و هجوم به سوي آسياي خُرد نمود، سردار ديگر شهربراز مامور شد با گذر از فرات به شامات و سوریه بتازد. این دو ارتش ابتدا در میانرودان قوای رومی را در هم کوبیدند. شاهین بر آن بود با گشودن شهر مستحکم آمیدا - که دروازه‌ای استراتژیکی به سوی ارمنستان و قفقاز به شمار می‌رفت - راه خود را به سوی ارمنستان و گرجستان هم‌وار کند و شهربراز برای گذر از فرات ابتدا می‌بایست نصیبین و حرّان را به تسخیر خود در می‌آورد.



وسعت ديد شاهنشاه و نبوغ او اينجا آشكار مي گردید، جسارت و تهور او اندیشه رسیدن به مرزهای هخامنشیان را – که همیشه ذهن پادشاهان بزرگ ساسانی بود – زنده‌ کرده و عزم آن داشت که این مهم را به انجام برساند.



شهربراز با گام نهادن در خاك ميان‌ر‌‌‌‌‌ودان شهرهاي مستحكمي چون دارا، نصيبين، حران و ادس را یکی پس از دیگری گشود و پس از اين كاميابي ها به ادامه‌ي پيش‌ر‌وي در شمال ، ديگر دژهای آن سرزمین را تسخير كرد. یورش برق آساي ارتش ايران رومیان را غافل‌گیر کرده و در وحشت فرو برده بود. پس از اين كام‌يابي‌هاي بزرگ، ارتش ايران با گذر از فرات به سوريه درآمد و ايرانيان "انطاكيه" را مورد هجوم قرار داده و به سرعتی برق‌آسا این شهر بزرگ را گشودند؛ تصرّف اين شهر فاجعه‌اي بزرگ براي امپراتوري روم در پی داشت، چون راه ايرانيان را به سوي جنوب سوريه و مصر و از سوی دیگر کیلیکیا و آسیای خُرد هموار مي ساخت و در آنجا ارتش جنگ‌ديده‌اي كه بتواند در برابر ارتش ايران پايداري كند وجود نداشت. از دیگر سوی، ارتباط بخش شمالی و جنوبی امپراتوری روم خاوری از راه خشکی قطع می‌شد. شهربراز مصمم شد به سوی شامات لشگرکشی کند. در پيشروي در شام در چند جا شهربراز با رومي‌ها مواجه شد، ولي تمام اين نيروها شكست خوردند. شهربراز در راه پیشروی خود به شهر اورشلیم رسید. دیوار سطبر و ساخلوی دفاعی رومی هجوم ایرانیان را کمی مشکل می‌کرد، ولی یگان اطلاعاتی ارتش شهربراز توانست با نفوذ به درون شهر با یهودیان ارتباط برقرار کرده و 26 هزار تن از آنها را بر ضد رومیان بشوراند. با شورش یهودیان و باز کردن دروازه‌های شهر ارتشیان ایران نیز به درون شهر سرازیر شده و پس از نابودی قوای دفاعی روم اورشلیم را به تصرّف خود درآوردند. شهربراز برای ‌این‌که هم‌چنان برق‌آسا بر دشمن بتازد ساخلوی اندکی در اورشلیم بر جای گذاشته و به سوی صحرای سینا پیش راند و پس از گذر از این صحرای داغ به درون مصر گام گذاشت و اسكندريه را با سختي‌هاي بسيار به‌تسخیر در آورد. پس از آن ارتش ايران در مصر دو قسمت شد و از دو سو يكي به غرب و دیگری به جنوب به حركت در آمد و وسعت خاك ايران را از غرب به ليبي و از جنوب به شمال سودان رسانيد. بدین ترتیب سرزمین مصر که از زمان هخامنشیان از شاهنشاهی ایران جدا شده بود بار دیگر به ایران‌زمین پیوست.



هم زمان با اين يورش بزرگ ، کوبنده و برق آسا، شاهين در سال 605 ميلادي شهر مستحكم "آمیدا" را محاصره كرد، جنگ‌هاي بسياري در اين شهر بين ايرانيان و روميان در گرفته بود، از جمله شاپور دوم كه در نبردی خونین - که آمیانوس مارسلینوس افسر رومی حاضر در این جنگ جزئیات آن‌را نوشته است - اين شهر را از روميان باز پس گرفت. قباد ساساني و انوشيروان و چند شاه ديگر بر سر اين شهر با روميان جنگيده بودند، وضعيت استراتژيكي اين شهر به‌گونه‌ای بود كه با گشودن آن راه ورود به ارمنستان باز می‌شد و اگر ارتشی از شمال می‌آمد، با تسخیر آمیدا راهش به سوی میان‌رودان هم‌وار می‌گشت. ارتش ايران به فرماندهي شاهين و سمبات باگراتوني – سردار ارمنی خسروپرویز - شهر را مورد هجوم قرار دادند. برج و باروي مستحكم و حصار سطبر نتوانست جلوي یورش‌های پی در پی ايرانيان را بگيرد و عاقبت با وجود دلاوري روميان شهر به ‌تسخیر قواي ايران در آمد. دروازه‌ي ورود به ارمنستان گشوده شد. شاهين به ارمنستان وارد شد و ارمنستان و گرجستان را يكي پس از ديگري گرفت. با تصرف کامل قفقاز، شاهين به سوي آسياي خُرد شتافت. كيليكا، پونتوس، مازاكا، كاپادوكيه، نتوانستند در مقابل حملات ارتش ايران پايداري كنند و يكي پس از ديگري به‌دست ایرانیان افتادند، به‌دنبال این ماجرا، ارتش ايران به ایالت گالاتيا رسيد که بخش بزرگی از قبایل سرخ‌موی اروپایی‌نژاد سلت در آن حضور داشتند. ايرانيان با هجومي منظم به ايالات غربي آسياي خُرد آنها را يكي پس از ديگري گشودند و به كالسدون رسيدند و پس از فتح آنجا در آن حوالي اردو زدند. ديگر راهي تا كنستانتينوپل پايتخت روم شرقي وجود نداشت. ولي ديوار بسيار بلند و سطبر و خندقي عميق و پرآب كه شهر را احاطه مي كرد، همينطور وجود منجنيق هایی خطرناک به روي برج‌ها اين شهر را به صورت دژي تسخير ناپذير در آورده بود.



پس از این فتوحات به خسروپرویز خبر رسید که بخشی از قبایل ترک با ارتشی پرشمار از مرزهای شمال شرقی گذشته و بنای تازش و قتل و غارت نهاده‌اند؛ خسروپرویز بی‌درنگ سمبات باگراتونی سردار ارمنی خویش را به دفع این وحشیان تمدن‌ستیز گسیل داشت. فرمانده ارمنی با ترکان روبرو شده و ارتش آنها را در هم شکسته و نابود ساخت و بدین ترتیب موج دوم حمله ترکان اینگونه در زمان پادشاهی خسروپرویز در هم شکسته شد.



امپراتوري روم خاوری به‌راستي فلج شده بود. شاهرگهاي اقتصادي و تجارتي شام به‌دست ایرانیان افتاده بود، مصر هم كه گندم متصرفاتش را تامين مي كرد به تصرف ايرانيان در آمده بود. یهودیان اروشلیم نیز برای رهایی از ستم رومیان مسیحی، از پیروزی ایرانیان خرسند بودند. همچنين مردم شام و مناطق شرقي آسياي خُرد که از ستم‌گری‌های بی‌پایان رومیان به ستوه آمده بودند، ایرانیان را چون ناجیان خود می‌نگریستند.


متصرّفات خسروپرویز، وسعت شاهنشاهی ایران‌زمین را به این حد رساند:



ادامه دارد....

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

خسروپرویز ساسانی بخش 1 (نوشته‌های بلاگ پیشین من - تازی ستیز آریایی)


از راست به چپ :‌خسروپرویز؛ شهبانو شیرین؛ نجیب‌زاده‌ی گیو


بهرام چوبين كه يكي از ژنرال هاي بزرگ هرمزد چهارم بود، پس از اهانت وی بر او شوريد و بر آن شد تاج و تخت ساسانيان را به چنگ آورد، هم‌چنان که بهرام به سوی تیسپون پیش می‌رفت، هرمزد به دست دو برادر زنش "بندوی" و "بستام" کشته شد و آنها خسرو را به شاهي برگزيدند. ولی خسروپرویز کینه‌ی آن‌ها را بر دل گرفت و در پی زمانی بود که با استوار ساختن پایه‌های تخت پادشاهی، بتواند از کشندگان پدرش انتقام بکشد. برخی بر اين گمانند كه خسرو پرویز از اندیشه‌ی دو دایی خود آگاهی داشته است.ولی چنين نبوده است ، چرا كه این پادشاه پس از استوار ساختن ستون‌های پادشاهی خود، به سختي دايي‌هاي خود را مجازات كرد و خدمت‌هاي بندوي و بستام به او باعث نشد که خون پدر خود را فراموش نماید. سخنانی نیز به او منسوب است که به هنگام مجازات دایی خود از جنایتی که با کشتن پدرش در حق وی مرتکب شده‌اند، سخن رانده است.


بهرام چوبين – این نابغه‌ی نظامی ایران باستان - که گویند به دلیل قامت بسیار بلند و اندامی نیرومند و ورزیده به -چوبین- مشهور گشته بود، سردار بزرگي بود که توانسته بود با ارتشی کم‌شمار ولی ورزیده، 300 هزار نفر از سپاهیان مهاجم ترك را تار و مار کند و پادشاه آنها را نیز به هلاکت برساند ، ولي افسوس كه طمع دست يابي به تاج و تخت ايران او را از وفاداري به شاهنشاه جديد بازداشت، چرا که او از هرمزد كينه‌ي شخصي داشت و هرمزد نیز چشم از جهان فرو بسته بود، پس بهتر آن بود كه به فرمان خسروپرويز درآيد و به جنگ برادرکشی تن در ندهد؛ ولی چنین نکرد. او ارتشي نيرومند زير فرمان داشت و از آنجا كه بين سربازانش از محبوبيت بسياري برخوردار بود، ياغي‌گري او سبب طغیان نیروهایش نمی‌شد، ضمن آنكه سربازان به نبوغ نظامي او آگاه بودند و مي‌دانستند كه بيهوده سربازان را به كشتن نخواهد داد. نسب او هم به خاندان بزرگ و نيرومند مهران مي رسيد و این جریانات طمع وی را برای ربایش تاج و تخت افزون می‌ساخت.


خسروپرويز با ارتش خود براي مقابله با آن سردار سركش به سوي او شتافت و دو رقيب تاج و تخت در حوالی نهروان به يك‌ديگر برخوردند، جنگاوران سپاه بهرام چوبین از روحيه‌اي بسيار نیرومند برخوردار بودند، زيرا به پيروزي‌هاي نظامي بسياري دست يافته بودند و قائده اين بوده است كه وقتي سربازي در چند جنگ بزرگ شركت می‌کرد و زنده می‌ماند، داراي روحیه‌ی جنگی بسیار نیرومندی می‌شد و همین مورد یک عامل برتری بی‌همتا بر دیگر سربازان به‌شمار می‌رفت و ارزش جنگی او را بسیار افزون می‌بخشید. این نکته به صورتی غیر مستقیم به فرمانده‌ی نظامی یک ارتش مربوط بود. سربازان هنگامی که یک فرمانده‌ی لایق که جنگ‌های بسیاری را با پیروزی پشت سر نهاده بود، آن‌ها را فرماندهی می‌کرد، دارای روحیه‌ی بالاتری بودند تا هنگامی که یک سردار عادی هدایت ارتش را بر عهده می‌گرفت و این دو دلیل داشت: نخست آن‌که سربازان می‌دانستند که فرمانده‌ی لایق در تاکتیک‌های جنگی تواناست و مهارت بالای او در هدایت ارتش سبب کشتار بیهوده‌ی سربازان سپاه نخواهد شد. از سوی دیگر فرمانده‌ی خود را هم‌چون الگو می‌نگریستند و در تلاش بودند که بتوانند در دلاوری و لیاقت هم‌چون او باشند.


ارتش خسروپرویز که از نظر شمار نفرات از سپاهیان بهرام چوبین ضعیف‌تر بود، نتواست در مقابل هجوم نيروهاي بهرام تاب بياورد ، با متلاشی شدن یکی از جناح‌های ارتش خسرو - که با پیوستن بخشی از سپاهیان عمدتاً پارتی خسروپرویز به ارتش بهرام روی داد - او پایداری در برابر سردار سرکش را به دلیل به پیش آمدن وضعیت خطرناک و احتمال خطر محاصره، بیهوده دید و از این روی به ناچار با باقی‌مانده سپاه خود شتابان به سوی تیسپون عقب نشست.


ارتش بهرام چوبین به شهر نزديك شد و خسرو كه سپاهیان کافی برای ستیز با او در اختیار نداشت ، براي نجات تاج و تخت ساسانی و تن‌ در ندادن به ننگ اسارت، به ناچار به سوي آنتيوخ ( انطاكيه كنوني ) شتافت تا از امپراتور روم خاوری یاری بخواهد. امپراتور روم "موريس" پس از آن‌که وی را با احترام بسیار پذیرفت، دختر خود "مريم" را به خسروپرویز داد، ارتشي در اختيار او گذاشت و یکی از سرداران مجرب خویش را تحت فرمان خسرو نهاد تا به ايران بازگردد و تاج و تخت خود را باز پس گيرد. خسرو پرويز پیشروی به سوی ایران را آغاز کرد و در راه ارتشي را كه از سوي بهرام فرستاده شده بود در هم كوبيد و با پيشروي به سوي تيسفون بهرام را وادار به گريز به سوي خاقان قبایل کاشغر كرد. ایرانیانی که امروزه از هر دروغی برای بدنام ساختن خسروپرویز بهره‌ می‌جویند، برای آن‌که بهرام چوبین را همانند قهرمانی برتر نشان داده و چهره‌ی خسروپرویز را نیز مخدوش کنند، می‌گویند که او برای اینکه جنگ برادرکشی درنگیرد، به سوی خاقان کاشغر رفت. حال آن‌که استدلال این‌ها سست و بی‌پایه است. اگر بهرام چوبین از جنگ برادر کشی بیزار بود، از همان ابتدا درفش طغیان بر نمی‌افراشت و یا دست کم پس از مرگ هرمزد، به پیشنهاد خسرو مبنی بر سازش تن در داده و جنگ خانگی را به پایان می‌رسانید. ولی چنین نکرد و در آخر هم زمانی به سوی خاقان پناه برد که نه توان ارتشی نیرومندی برای پایداری در برابر خسروپرویز داشت و نه بزرگان ایران‌زمین با پادشاهی او هم‌سو بودند. نیک پیداست که بهرام چوبین مردی بسیار دلاور، گستاخ، نیرومند، و دارای صفاتی نیکو و مردانه بوده و اصل سخن این‌که از هرجهت یک "آریایی" به‌شمار می‌رفته است. از این رو حرمت نهادن به این پهلوان باستانی ایران زمین بایسته است و هرگز بنای تازش به وی نیست.

اسپهبد بهرام چوبین و کاهن بانوی معبد آناهیتا

اندازه‌ی بزرگ‌تر با کلیک به‌روی فرتور در دسترس است


باری... خسرو پرويز در سال 591 میلادی با در هم کوبیدن سپاهیان بهرام راه خود را به سوی قلب ایران‌شهر هموار کرده و با ارتش خود وارد تیسپون شده و تاج پادشاهی را دوباره بر سر نهاد. امپراتور روم شرقي از روي مهرباني و مردانگي اين ارتش را در اختيار خسرو قرار نداد، بل‌كه مي‌شود گفت بخش بزرگ ارمنستان، گرجستان ، و بعضي شهر هاي مسيحي نشين ميانرودان چون آميدا و نصيبين را دريافت نمود. خسروپرويز از اين پيشامد بسیار رنجور بود و در پي فرصتي مي‌گشت تا اين سرزمین‌ها را به ايران‌زمین باز گرداند. ولي شرف او اجازه‌ي خيانت به ياري رسان خويش را نمي داد و از سویی پیمان‌شکنی از اعتبار او به شدّت می‌کاست. از جهتی این فرصت خوبی برای خسروپرویز بود تا اصلاحات انوشیروان و هرمزد را دنبال نماید.


انوشيروان پس از درهم كوبيدن اقوام نا‌متمدّن مرزهای شمال شرقی آرامشی -هرچند گذرا - برای آن نواحی پدید آورد و پس از آن نیز یورش گسترده‌ی اقوام ترک به‌دست نابغه‌ای چون بهرام چوبین در هم شکسته شد. از سویی، ازدواج خسروپرویز و دختر امپراتور روم خاوری امكان درگيري ايران و روم را تقريباً از ميان برده بود و انتظار تازشی از سوي روم نمي‌رفت. پادشاه ایران از اين سازش دائمي بهره برد و امور كشور را سازمان داد. شاهرگ‌ها و راه‌های اقتصادی سروسامان یافتند. با دنبال کردن اصلاحات کشوری سبب بهره‌وری بیشتر در کشاوری شد. با اصلاحاتی در سیستم مالیات‌گیری و دادن امتیاراتی به طبقاتی که اکثریت جامعه‌ی ایران آن روزگار را تشکیل می‌دادند، قدرت بزرگان و اشراف بسیار كاسته شد و همين موجب كينه‌ي آنها از شاهنشاه و محبوبيت او ميان دیگر مردمان ایران‌زمین گشت.


بهرام گیان‌سپار (آریانژاد)


ادامه دارد...




۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

ردیه‌ای بر "نوردیک‌گرایی" (از نوشته‌های بلاگ پیشین من : تازی‌ستیزآریایی)

دیرزمانیست برخي با تبليغات و دروغ‌‌پراکنی‌هایی پایان‌ناپذیر بر آنند نظريه‌اي را در ذهن ايرانيان فرو كنند مبني بر نورديك بودن ايرانيان باستان، اين نظريه به دو دليل به‌دستِ تاريخ‌فروشان و به‌ظاهر دانشمندان غربي ساخته و پرداخته شده است:

۱- نسبت دادن هر‌گونه تمدّن و پيشرفت بشري به نورديك‌هاي بلوند و چشم‌آبي و انتشار اين سخن پوچ كه ايرانيان باستان را نورديك معرفي كند و به‌دیگر‌سخن نورديك‌هاي باستان را آفریننده‌ی تمدّن‌هايی چون هخامنشي بنمایاند.

۲- نماياندن ايرانيان كنوني به صورت مردمي پست‌نژاد و گرفتن حس اعتماد به خود از آنان براي جلوگيري از هرگونه خطر جديد و زایش حكومتي نیرومند و هراسناک همچون ایران‌باستان كه ۱۰۰۰ سال تمام، اروپا را از دست‌اندازي به ايران و شرق جهان بازداشته بود و تهديد مي‌كرد.

بر كسي پوشيده نيست كه هم تازيان و هم اروپاييان دشمن خونين ما بوده و هستند، يوناني ها كه قومي هندواروپايي بودند، در زمان هجوم اسكندر گجستک چنان وحشي‌گري پيشه كردند و ويراني بر جاي نهادند كه دولت آشور تا به حال بر جاي ننهاده بود. چنان كتاب‌هايي را به يغما بردند و سوزانيدند و چنان شهرهايي را ويران كردند و مردمانشان را به اسارت بردند که هیچ بیگانه‌ای تا آن روزگار چنین نکرده بود. 

حال بپردازيم به رومي‌ها : در طول ۷۰۰ سال متمادي امپراتوري روم كه متصرّفات گسترده‌ي اروپاي باختری، شمال آفريقا، شام و آناتولی نتوانسته بود عطش غارتگري و كشورگشايي‌اش را فرونشانَد، چشم به امپراتوري گسترده‌ي ايران دوخته بود كه البته جز اينكه ايران‌زمین دفن‌گاه سربازانش گردد كاري از پيش نبرد و تنها سودي كه از حمله‌هاي بيرحمانه‌ي خود مي برد، به دست آورد گور براي سربازانش بود. چه رومي‌ها و چه يوناني‌ها هر دو قومي بي‌رحم، خونخوار و از نظر اخلاقی منحرف بودند. بی‌رحمی آنها دامان هم‌میهنان و هم‌نژادان خودشان را نیز در بر می‌گرفت. به‌گونه‌ای که حتّا دولت شهرهاي باستاني يوناني به يكديگر رحم نداشتند و جنگ‌های خونین پلوپنزی نمونه‌ای آشکار از این داستان است. اسكندر که امروزه به عمد «قهرمان یونانی» شناسانده‌ می‌شود، ، شهر تب در يونان را به آتش كشيده و مردمانش را نیز کشتار کرده و بازماندگان این کشتار هولناک را نیز بَرده ساخت.

اگر مي‌بينيم اكنون آكادمي‌هاي دنيا برآنند از اين دو حكومت حيله‌گر و خونريز گذشته فرشته‌هايي مهربان و معصوم و تمدن‌ساز بسازند، تنها از این روست كه براي امپراتوري باستاني ايران رقيبي بتراشند و در برابر ايران عَلَم كنند و به جاي ايران اين دو كشور را مهد تمدن جهان و اروپا جلوه دهند، تنها به اين دليل كه آنها در اروپا بوده‌اند و به نوعي "پدر تمدن اروپا" به شمار مي‌آيند. 

حال بپردازيم به وايكينگ‌ها و ژرمن‌هاي باستاني.  این دو گروه  هم جز اينكه در جنگل‌ها بزیند و به غارت و كشتار يك‌ديگر دست یازند، هيچ‌گونه هنري نداشتند. وحشي‌گري وايكينگ‌ها هم بر هيچ‌كس پوشيده نيست كه چه بر سر اقوام متمدن و كشاورزان و دهقانان فقير اروپاي قرون وسطي مي‌آوردند. حال در شگفتم كه برخي از ميهنان نوشتارهاي آنان را نشخوار کرده و پس‌مانده‌های ذهن بیمار نوادگان‌شان را با بی‌شرمی تمام می‌گسترانند....

بی‌گمان چپاول‌گری ژرمن ها، وايكينگ ها و ساير اقوام کوچ‌نشین اروپایی دست‌کمی از جنايات تازیان ندارد و از این رو اگر گذشته‌ آنها را در برابر تاریخ‌ شکوه‌مند باستانی ایران به هیچ بپنداریم، به خطا نرفته‌ایم‌ و راه بی‌انصافی نپیموده‌ایم.

اکنون پرسشی در ذهن خوانندگان پدید آمده: نورديكيسم چيست؟ در تعريقي چکیده مي‌توان گفت يك نظريه‌ي ساخته و پرداخته شده كه تمام تمدّن‌هاي باستاني اعم از ماد، هخامنشي، اشكاني و ساساني را مربوط به نورديك‌ها مي‌داند، علاوه بر اين تمدن هاي یونان و روم و ساير تمدن هاي درخشان جهان چون سومر را هم ازآنِ خود مي دانند، یاوه‌سرایی را تا به‌جایی پیش برده‌اند که برخی از آنها حتی اهریمنان خونریزی چون چنگیز خان و آتیلای هون را (دارای رگ نوردیک) معرفی کرده‌اند. از این پا فراتر گذاشته و تمدّن‌هایی چون مایا را نیز که در قارّه‌ی آمریکا بوده‌اند ، با داستان‌سرایی‌هایی کودکانه به خیال خود از آن خود ساخته‌اند...

آن‌ها گاهی تمام نیاخاک تمدّن‌های نام‌برده را از‌آنِ زیرشاخه‌ی نژادی نوردیک‌ می‌دانند و گاه به تازش موجی از مهاجران نوردیک و در اختیار گرفتن توده‌ی بومی و اکثریّت نژادی اشاره دارند. امّا گفته‌هاي آن‌ها کاملاً پان‌ترکی‌وار و فاقد هر‌گونه مدرک و سند تاریخی و علمی است و تنها در نقشه‌های خیالی ساخته‌ی خود به رسم مسيرهايي از مهاجرت دروغین نوردیک‌ها  پرداخته اند تا ذهن خواننده را تحت تاثير قرار داده و گمراه سازند. اين نظریات دروغین كه سال‌هاست بدون كوچك‌ترين مدركي تنها توسّط چند اروپايي متعصّب و نادان و زماني ميان نازي ها و نئونازی‌های امروزی و زماني ميان ساير اروپايي‌هاي ژرمن‌نژاد تكرار شده و می‌شود بنیادی نه‌چندان محکم دارد. ولی از بخت بد جمعي از هم‌ميهنانمان فريب سخنان پوچ آنها را خورده‌اند، بي آن‌كه بدانند هدف آنها دزديدن تمدن‌هاي باستاني‌شان و بي‌هويت ساختن آنهاست.

يكي از دوستان  نوشتاری پيرامون نژاد مردم ايران نوشته است كه شوربختانه اين سخنان دروغین و سست در آن راه يافته و اكنون به بخش‌هايي از آن اشاره مي‌كنم و آن‌ها را بررسی خواهم کرد، شايد كه او بيش از اين فريب دشمنان اروپايي را نخورد و بداند همان‌گونه که تازيان تمدن ما را تا مرز نابودی پیش بردند، اروپاییان نیز ضربه‌هایی جبران نا‌پذیر به میهن‌ ما زدند.

از بخت بد در ايران گروه‌های نژادگرا به دلايلي بسيار جزئي با یکدیگر متحد نیستند و بعضي از اين گروه‌ها تنها شده محلي براي به به و چه چه گفتن و بيشتر حركات منفي در برابر تمدن ايران و مردم ايران بی آن‌که خود آگاه باشند.

رنگ موي طلايي و چشمان آبي و پوست بسیار سپید  دليل بر برتري هيچ نژادي نبوده و نيست. معیار هوش و خلاقیّت مهم است و همچنین تمدّن‌سازی. اگر هم سخن از زیبایی نژادی باشد، در بحث زیبایی‌شناسی اين‌ها همگي نسبي هستند.  در خود اروپا بیشتر مردم، مردان و زنانی با موی تیره را بیشتر می‌پسندند. اگر هم در پاسخ گفته شود سليقه ي آنها اين‌گونه است ، باز دليلي مي باشد بر رد سخن افرادی که نژاد نوردیک را برتر می‌دانند.

حال مي پردازيم به سخنان این شخص: (( سخنان ایشان در این پست با رنگ زرد مشخص می شود ))


« ....اولا متاسفانه مدارک بدست آمده از سالهای 700 قبل از میلاد به اینسو نشان می دهد که ایرانی ها به خاطر حس مردم دوستی خود همیشه با دیگر اقوام سفید که در آن زمان در ترکیه امروزی و یونان سکونت داشتند وصلت هایی انجام داده اند نمونه بارز این وصلت ها در تاریخ ازدواج پسر شاه هوخشتر , اختویگو با دختر شاه لیدیه بود که از ازدواج آنها بانو ماندانا مادر شاهنشاه بزرگ و تمام ایرانیان بدنیا آمد....»

مغلطه‌ي تعميم جزء به كل در سخن شما آشکار است، چرا كه اين ازدواج ها محدود به خاندان پادشاهي بوده كه آن هم از چند مورد تجاوز نمي كند، علاوه بر اين در جهان باستان به دليل كندي وسايل حمل و نقل و تفاوت فرهنگ ها و زبان ها، جهان گردي و كوچ انفرادي به هيچ وجه مرسوم نبود و از اين روي ايرانيان نمي توانستند حتي به ميل خود با ليديايي ها اقوام آريايي آسياي كوچك بياميزند، ضمن آنكه آميزش فرضي آنها با آن مردمان به دليل يك ريشه بودن هر دو كوچكترين اختلاطي در دو نژاد ايجاد نمي كرد. ديگر آنكه آميزش ايرانيان با مردمان سامي نژاد به دليل فرهنگ بسيار متضاد هردو امري روياوار به نظر مي رسد. اگر شمال را هم در نظر بگيريم، در حكومت هاي باستاني ايران، اين سرزمين ها (شمال ايران و غرب درياي كاسپين) معمولاً زير سلطه‌ي حكومت‌هاي سكايي و سارماتي بود كه هر دو آريايي‌نژاد بودند و از نظر زبانی و نژادی ایرانی به‌شمار می‌آمدند.

« ....مدارک و شواهد نشان می دهد که در زمان حمله اسکندر بربر به ایران متمدن آریایی های فراوان با یونانی هایی که نژاد سفید ولی بی اصالتی دارند باعث بروز ضعف در نژاد آریایی شد که نمونه آن در تاریخ نیز مشاهده شد و دیگر مردم ایران آن مردم بخشنده و بزرگوار زمان هخامنشیان نبودند بلکه طی سالیان مورد آزار و اذیت قرار گرفتن توسط قومی بنده کمی خشن شدن.....»  


نرم خويي مردمي كه زير چتر حكومت هخامنشي مي زيستند، به دليل رفاه نسبتا مطلق آن دولت مقتدر بود. سربازان هخامنشي هم چون مادها، ساسانيان و پارت ها دلير بودند و در ميدان جنگ از دشمن نمي هراسيدند و دلاوري بسيار به خرج مي دادند، ضمن آنكه در دوران هخامنشي موردي پيش نيامده بود كه مردم ايران توسط قومي بيگانه تحقير شوند و همواره تحقير شدن يكي از عوامل خشونت است. نه اينكه نژاد يونانيان با ايرانيان مخلوط شده باشد و چنين چيزي را سبب شده باشد. ديگر اينكه مردم ايران اشكاني و ساساني وحشي و خشن نبودند. بلكه تنها در ميادين جنگ و براي دفاع از موجوديت، ميهن و شرف خود خشونت به خرج مي دادند؛ آن خشونت هم تنها در ميدان جنگ بود و خشونت و قدرت جنگاوری آنها همچون روميان و يونانيان خونخوار و ژرمن ها، گول ها و وايكينگ هاي باستاني مردمان غيرنظامي را در بر نمي گرفت كه آنها را قتل عام سازند و شهرهايشان را ويران كنند. ...

«.....طبق مطالعه آمارگیری های نژاد شناس ها و تحقیقات خودم و دوستان ما به این نتیجه رسیده ایم که نزدیک به 70% جمعیت ایران امروز را سفید پوست ها تشکیل می دهند و 30 % دیگر شامل دسته های زرد پوست و سامی نژاد و بعضا سیاه و حتی ترکیب شده با نژاد سفید هستند که در اقلیت قرار دارند.از این 70% سفید پوست ایرانی خالص بودن درصد آریایی بودن در 60% آنها به 6 از 10 و حتی کمتر نیز می رسد اما در 40% دیگر نزدیک به 25% شامل افرادی می شوند که موی بور دارند که تا زمانی که به بلوغ برسند رنگ مو تیره می شود و این خودش نشان ضعف ژن آریایی در این افراد است ولی در سفید پوست بودن آنها هیچ شکی نیست چرا که موی بور صرفا متعلق به نژاد سفید است, این افراد از خلوص نژادی 7 از 10 تا 8 از ده برخوردارند دسته 15% درصدی دیگر شامل افراد رنگین چشم بخصوص آبی پر رنگ و سبز هستند که در آریایی بودن آنها هیچ شکی نیست و مشخصات اولیه این افراد رو می توان به شرح زیر دانست:رنگ چشم آبی یا سبز(در نژاد ژرمن و نورد آبی و در نژاد کادوس سبز)پیشانی بلندرنگ موی طلایی بسیار روشن تا خرماییقد بلند(برای خانمها از 170 سانتی متر به بالا و آقایان 180 سانتی متر به بالا).....»

چند ايراد بزرگ در اين سخنتان پيداست كه به آنها اشاره مي كنم:

مهمترين ايراد آن آمارهاي غير رسمي و سفسطه آميز است. از اين گونه آمارها از دهان پانتركان و تازيان هم شنیده می شود و پیداست هيچ يك رسمي و حقيقي نيستند. خصوصيات نژادي كه شما نام برده ايد بيشتر به يك اروپايي شبيه است تا يك ايراني! اگر هم بگوييد نژاد مردم ايران دگرگوني يافته است، وجود مجسمه ها و سكه ها رديه اي بر سخن شماست. ( تشابه فرم اسکلت صورت با ایرانیان کنونی ) در ضمن نژاد كادوس يك اقليت بسيار كوچك است و مشخصاتش آنگونه نيست كه شما گفته ايد. ضمنا خود شما گفته ايد : "رنگ چشم آبي يا سبز" (در نژاد ژرمن و نورد آبي و در نژاد كادوس سبز‌ ). خوب پس نژاد ايراني چه شد؟ چرا از اين نژاد نامي نبرديد؟ اگر رنگ چشم نژاد نورد آبي باشد، دليليست بر آبي چشم بودن تمام آرياييان اصيل؟ و ايرانيان؟

«....نفر سوم رو نیز در آخرین روزهای ماه تیر همین امسال در رشت کشف نمودم که خواهر یکی از متحدین ما در رشت بود که نمونه یک کادوس نژاد اصیل بود ایشون امتیاز نژادی A+ و خالصی 10 از 10 رو داراست که شاید اصیل نژاد ترین ایرانی باشد که من تا به امروز دیدم..... 


مورد ترانه:رنگ پوست:سفید از نوع اول A+رنگ مو:طلایی کاملا روشن A+(در این مورد رنگ مو از زمان تولد زره ای تغییر نکرده)قد:188 سانتی متر A+ (اگر بخواهیم از نظر جنسی محاسبه کنیم قد ترانه خانم از کامبیز و کیان خیلی امتیاز بیشتری میاره بااینکه کمتر هستش)رنگ چشم:آبی تیره A+مدل پیشانی: بلند 7.8 سانتی متر A+گونه ها: کاملا خنثی A+جمجمه: 41 درجه A+نتیجه کل: A+ امتیاز خالصی نژاد:10در میان افراد دیگری که من در نظر داشتم که نامشون رو بنویسم چندین نفر دیگر که تعدادشون به 10 می رسید و جود داشتند که یکی پدرم و دیگری خواهرم بودند و خیلی دیگر از دوستان که امتیاز نژادی آنها از 8.4 آغاز می شد و به 8.9 می رسید....»

پس طبق اين آمارهاي شما كوروش بزرگ عرب بوده است؟ پادشاهان ايراني كه همه تیره چشم و تیره موي بوده اند عرب يا ترك بوده اند؟ شما سوژه هاي مورد نظرت را با نژاد نورديك مي سنجي و سپس نتيجه گيري مي كني و آنگاه نام "ايراني خالص" را بر آنها مي نهي. تمام مجسمه ها، سكه ها، نقاشي هاي روي كوزه ها و ظروف و اظهارات مورخان سوري ، ارمنی و بیزانسی دوران ساساني، به تیره مو و تیره چشم بودن ايرانيان باستان اشاره دارد. در واقع اكثر دسته هاي نژادگرا در اروپا ايرانيان كنوني را "رنگين پوست" و پست نژاد مي خوانند. در صورتي كه تمدن خودشان جز وحشي گري و كشتار و غارت و ويرانگري هيچ دستاورد ديگري نداشته است و معلوم نيست كه دليلشان براي حرامزادگي پيشه كردن و تاختن ایرانیان چیست؟
 
«...اول از همه قبل از اينکه بخواهيم تصميم بگيريم آريايي ها چگونه مردمي بودن بهتر است اول به اين موضوع توجه کنيم که اول در کجا سکونت داشتند.راستش در مورد اين بحث چندين نظريه وجود دارد تعدادي از افراد آريايي ها را به سرزمين هاي شمال روسيه در سيبري نسبت داده اند تعدادي محل سکونت آنها را اسکانديناوي مي دانند و بعضي دانشمندان ايراني اولترا ناسيوناليست اصلا فلات ايران را محل سکونت اين اقوام مي دانند که کمي از واقعيت به دور است...»
 كاملا بر عكس، اسكانديناوي را منشا اين اقوام دانستن به دور از واقعيت است، اين دروغها از سوي همان نورديكيست هاي متعصب جعل شده تا گذشته ي وحشيگري خود را با اين چيزهاي واهي بپوشانند، چرا که اكنون بيشتر دانشمندان راستين متفق القول هستند كه منشا آريايي ها قفقاز و ارمنستان مي باشد كه در واقع مي توان آن را جزئي از فلات ايران و سرزمين ايران دانست.
هنگامي كه اين چرندگويان مي گويند تمدن هاي ايران، سومر، مصرباستان، توسط آن موطلايي ها و چشم آبي ها به وجود آمد، پس چرا در خود ژرمانيا و اسكانديناوي چنين تمدن هايی شكل نگرفت؟؟؟ حتما به اين پرسش من پاسخ دهيد

«...بعضي ايران ستيزان و غالبا آخوندها و وابستگان به رژيم براي نابود کردن ناسيوناليسم ايراني که تنها دشمن آنهاست بر اين اساس استدلال دارند که ايراني ها هيچ نسبتي نژادي با مردم ساکن شمال اروپا ندارند اما همين علم زبان شناسي و واقعيت هايي که با آن ثابت شده به اندازه کافي به مانند کشيده اي به دهان کثيف اين تازي پرستان منحوس بوده و دومين مدرک اثبات ما نزديکي نژادي رنگ پوست سفيد در ايران در کنار وجود غالبا پيشاني هاي بلند و موهاي معمولا بور و غير سياه است...» 

در اين كه تازي گرايان درصدد نابودي فرهنگ و ناسيوناليسم ايراني هستند شكي نيست، ولي همان اندازه كه آنها در راه نابودي تمدن ما كوشيده اند، اروپاييان هم از هيچ كوششي براي نابودي ما فروگذار نكردند، به نمونه اي از اين كوشش ها در زمان يونانيان و روميان اشاره كردم، ضمن آنكه از هم پاشيده شدن ايران در دوران ننگين قاجار به دست همين اروپاييان بود. در ضمن شما به نكته اي اشاره فرموديد كه خود به خود رد است و قضاوت را بر عهده ي خوانندگان مي گذارم :

«...وجود غالبا پيشاني هاي بلند و موهاي معمولا بور و غير سياه است...»  


از تمام دوستان مي خواهم اينبار كه به خيابان گام نهادند، نگاهي به مردم بيندازند و ببينند "اين معمولا" كه ايشان مي گويد در كجاست؟ نكند از بيم بي نژادان در خانه هايشان خود را زنداني كرده اند تا به دست آنها بلايي بر سرشان نيايد؟ بيش از ۹۵ درصد مردم ايران داراي موهاي تيره و چشمان تيره هستند. رنگ پوست آنها هم گرچه سپيد است، ولي چون مردم شمال اروپا "شيربرنج مانند" نيست. اين است كه بي هويتان اروپايي ما را "پست نژاد" مي خوانند.

«...اگر به تاريخ روم از زمان ژوليوس سزار نگاه کنيم ميبينيم که حدودا تمام اقوام غرب و شرق و جنوب مطيع حکومت قدرتمند روم شده بودند اما از سويي در شمال مردمان در ژرمانيا يا همان آلمان امروزي خواب خوش را از رومي ها دزديده بودند و در شرق نيز مردمان قدرتمند و جنگاور پارت رومي ها را در جبهه هاي مختلف در هم کوبيده بودند... »
كاملا بر عكس، ژوليوس سزار در نبردهاي بزرگي چون Alesia، Bibracte , Gergovie و.... چنان شكست سنگيني بر گول ها وارد كرد و آن چنان ارتش آنها را در هم كوبيد كه در تمام دوران امپراتوري روم نتوانستند قدرت خود را تجديد كنند، ضمن آنكه در سال ۵۸ قبل از ميلاد مسيح ژرمن ها در نبرد Vosges شكست بسيار بدي از سزار خوردند. لژيون هاي رومي حدودا 30 هزار نفر بود، اما شمار نيروهاي ژرمن به 70 هزار تن مي رسيد. ولي با اين وجود ژرمن ها به شدت در هم كوبيده شدند. ولي تقريبا هم زمان با اين نبرد در نبرد كاره در خاك پارت روميان بيش از ۴۲ هزار نفر بودند و پارت ها حدود ۱۰ هزار نفر.ممكن است نيروهاي كمكي هم در سپاه سورنا بوده باشد، ولي هر چه بوده به بيش از ۵ هزار نفر نمي رسيده است. ولي پارت ها با وجود تعداد كمتر علاوه بر درهم كوبيدن قواي روم، پروكنسول روم كراسوس و پسرش را كشتند و روم چنان در وحشت فرو رفت كه تا چند دهه جرات قدم نهادن در خاك پارت از او سلب شده بود. مقایسه ی شاهنشاهی اشکانیان که حتی برخی از مورخان آن دوران، آن دولت را مقتدر تر از روم می دانستند، با ژرمن های آن دوران که کوچکترین تاثیری بر سیاست جهان نداشتند ، نه تنها نادرست، که نابخردانه است.

«...حال به فاکتور هوش مي پردازيم در ميان هوش اين مردمان گشتن کاري سخت باشد اما ما اين را ميدانيم که مادها زياد قوم باهوشي نسبت به ديگر آريان نبوده اند...»

اين سفسطه ها ديگر چيست؟ "همه مي دانيم" به چه معناست؟ كه مي داند؟ جز شما كه جاي "من مي دانم" آنها را جمع بسته ايد چه كسي چنين سخني گفته؟ جالب است! وايكينگ هاي نورديك و مردم اروپاي شمالی كه جز غارتگري و كشتار و ويرانگري هيچ هنري نداشتند از مادها كه نخستين امپراتوري ايران را بنيان نهادند و دولت خونريز آشور را برانداختند باهوش تر شدند؟ چگونه چنين نتيجه گرفتيد؟ جدا از وايكينگ ها و ژرمن هاي باستاني، گولها، داكي ها، و ساير اقوام اروپا چه دستاورد علمي به بشريت هديه كردند ( در دوران باستاني ) زماني كه شهرهاي شكوهمند ايراني به دست امپراتوري ماد متحد گرديد و با برافتادن دولت آشور به يك امپراتوري تبديل گشت ژرمن ها كجا بودند و به چه مشغول بودند؟ آيا چون حيوانات در جنگل ها نمي زيستند و به كشتار يكديگر مشغول نبودند؟ زماني كه كوروش بزرگ جهان متمدن را زير يك پرچم آورد اين اقوام كه مي گوييد چه تمدني را بنا نهاده بودند كه ما از آن بي خبر هستيم؟ نكند در زير زمين باشد ! حالا اين اقوام وحشي از مادهاي آريايي نژاد كه كوروش از طرف مادر منسوب به آنهاست برتر شدند؟

«...اگر در ميان آريان امروز به دنبال هوشنمد ترين بگرديم بدون غرض ورزي مي توانيم دست بر روي ژرمن هاي آلمان بگذاريم...» 

ژرمن ها به دليل دسترسي به امكانات كامل و بسيار دانشمندان بسياري پرورش داده اند، اگر ايران كنوني هم داراي امكانات آنها بود، اكنون جهان از دانشمندان ايراني پر شده بود و همين اكنون هم دانشمندان بزرگ ايراني در جهان كم نيستند،. به قول خود شما كافيست نگاهي به تاريخ بيندازيم تا ببينيم زماني كه ايرانيان دانش را به جهانيان عرضه مي كردند ژرمن ها به چه مشغول بودند. همينطور ساير اروپاييان

«...همانطور که در مقاله قبلي ذکر کردم اين مردمان نزديک ترين نژاد را به پارسهاي باستان دارند و اصولا يک دسته از آنها به ايران نيز آمده بود و آن دسته در کرمان امروزي ساکن شده بودند و اگر معناي لفظي کرمان را بخواهيم به اول ببريم مي بينيم که کرمان نيز ژرمانيا يا گرمانيا خوانده مي شده که بعد از اسلام تبديل به کرمان گشته...» 

نخست آنكه نبايد گول شباهت هاي ظاهري را خورد، خوب اگر بخواهيم با همين استدلال شما قضاوت كنيم، مي توان گفت مردم گيلک با مردم گاليك اروپا از يك ريشه هستند، و صدها سخن ديگر كه مي توان با توجه به اين شباهت هاي جزئي و اتفاقي گفت. اين نوع استدلالات در واقع از نوع استدلالات پان تركي مي باشد كه به محض ديدن يك شباهت جزئي و صدالبته تصادفي يك نتيجه گيري كلي مي كنند.

«امروز آريايي هاي جهان در شرق از فقر فرهنگي و نژادي مي نالند اما در غرب آريايي ها متمدن ترين مردم و همينطور خوشبخت ترين آنها هستند به طوري که طبق آمارگيري خوشبخت ترين مردم دنيا به ترتيب: دانمارکي ها . سوئيسي ها . ايسلندي ها و سوئدي ها هستند و همانطور که ملاحظه مي کنيد يک کشور سياه نژاد يا حتي اسلاو و لاتين در اين ميان حضور ندارد» 

خوشبختي آنها به دليل ثروت بيكران كشورشان و همينطور دولت آنهاست، اروپا ثروتش را از همان مستعمرات و غارت آنها به دست آورده است و دليل ثروت و خوشبختي كنوني آنها به فلاکت كشاندن ملت هاي بيشمار است ( از جمله ايران آريايي ) 

در ضمن پيشنهاد مي كنم سري به وبلاگ آقاي اردشير آزاده بزنيد ، در اين صفحه در مقاله ي مکتب نوردیک گرایی و ژرمن های باستانی با استفاده از اسناد و مدارك معتبر ثابت نموده اند كه مو طلايي هاي چشم آبي در ميان ژرمن هاي باستاني در اقليت بوده اند....نه اكثريت. 

پاينده ايران .....كوبنده كاويان !

- بهرام گیان‌سپار ( آریانژاد )



۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

چشمه‌ای از دریای ایران‌ستیزی آموزش و پرورش

با درود.

همواره از گذشته تا کنون یکی از حیاتی ترین وظایف حکومت ها آشنا نمودن کودکان آن ملت با قهرمانان میهنی و بیان دلاوری ها و فداکاری های تاریخی این اشخاص و شرح تاریخ پرشکوه گذشته شان می باشد. اگر این کارها انجام نشود ، در کودک اعتماد به نفس ملی به وجود نمی آید و به احتمال فراوان یا به سوی غرب پرستی و یا تازی گرایی متمایل خواهد شد، چون اگرچه بلندگو های تازی گرایی را همان آموزش و پرورش در مقابل ناسیونالیسم ایرانی برپاکرده، (صدا و سیما به کنار) ولی بلندگوهای غرب پرستی با در دسترس بودن فیلم ها، کتاب ها، اینترنت و.... رسا تر است و بنابراین مغز این کودک رفته رفته از هر دوی اینها پر می شود و او در عین حال که ادای روشن فکرهای غربی را در می آورد و دم از دموکراسی می زند، تازی پرست نیز هست و در کنارش ژست حقوق بشر نیز می گیرد و برای انیرانیان و دشمنان دیرین ایران زمین دل می سوزاند، سپس بنا بر تازی پرستی خود بر برادری امت اسلام تاکید می کند و چیزی که برای او بی معناست، میهن پرستی است.

از دیگر سوی کودکان بزرگ ترین سرمایه یک کشور هستند. آن چه می تواند آنها را به سودرسانی به کشورشان وادارد، چیزی جز میهن پرستی نیست. چون یک شخص میهن پرست همواره منافع ملی را بر منافع شخصی خود ترجیح می دهد و یا دست کم به مردم خود خیانت نمی کند. برای نمونه یک سرمایه دار میهن پرست محال است برود در دوبی سرمایه گذاری کند، چنین اشخاصی بی تردید میهن فروش و خائن هستند که ثروت ملی ایران را خرج یک کشور تازی می کنند تا هم زمین دشمن ایرانیان را آباد کنند و هم امکانات شغلی فراوانی برای جوانان آنجا فراهم آورند،آن هم تنها به طمع و سود بیشتر حاضر شده اند اینگونه به میهن خود خیانت کنند، این فراتر از "ترجیح دادن سود شخصی به سود ملی" است و خیانتی نابخشودنی می باشد.

آموزش و پرورش کثیف ما و از دیگر سوی خیانت بسیاری از خانواده های ایرانی به فرزندان خود سبب شده که میهن پرستی ایرانیان چون گذشته نباشد و جمعی هم هم تنها در حد حرف و اندکی سخن از کوروش و داریوش و انداختن پلاک فروهری بر گردن خود... دلیل را باید نه در بزدلی و خیانت پیشگی، بلکه در یک پروژه پیچیده شستشوی مغزی جستجو کرد که در دوران کودکی توسط آموزش و پرورش کشور برای او طرح ریزی شده است. وقتی از دوران کودکی ذلت باری و شکست را برای او خوشایند می نمایانند و دم از خوشبختی مردمش به دست ارتشی بیگانه می زنند، چگونه می خواهند این کودک، فردا به این نیندیشد که ارتش آمریکا و اسرائیل آزادی بخش کشورش باشند؟

وقتی کودک ایرانی 13 ساله است و هنوز اندیشه اش شکل نگرفته، در کتاب تاریخ اول راهنمایی به او می گویند :


«در همان حال که رومی ها به مرزهای ایران حمله می کردند، بزرگان و پادشاهان ساسانی با یکدیگر مشغول کشمکش بودند. وضع کشور بسیار آشفته بود و نارضایتی مردم نیز روزبه روز بیشتر می شد؛ زیرا بزرگان به جز امتیازاتی که داشتند سعی می کردند از آشفتگی وضع کشور برای به دست آوردن ثروت و قدرت بیشتر استفاده کنند که این خود با ظلم و ستم بیشتر بر مردم همراه بود.
در چنین شرایطی مسلمانان (عربها) که ایمانی قوی و عقیده ای استوار داشتند و برای گسترش اسلام مبارزه می کردند، با سپاهیان دولت ساسانی به جنگ پرداختند و توانستند مداین را تصرف کنند. یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به خراسان فرار کرد و در آنجا کشته شد.
مردم ایران که در طول سالیان دراز از ستم شاهان ساسانی خسته شده بودند و پیام نجات بخش و عدالت طلبانه ی اسلام را شنیده بودند، با پذیرش اسلام دوران نوینی را آغاز کردند.....»

و در پس آن می نویسد :
 
  چرا حکومت ساسانی سقوط کرد؟
1- مردم از پادشاهان ساسانی به دلیل شدت ظلم و فساد و کشورگشایی های هوس بازانه ی آنها ناراضی بودند.
2-ایمان سپاهیان مسلمان به خدا و اعتقاد آنان به اینکه د راه خدا چه کشته شوند و چه پیروز شوند به موفقیت رسیده اند

در اینجا آموزش و پرورش نه تنها با وقاحتی بی همتا ارتش اعراب را آزادی بخش ایرانیان می خواند، بلکه جانبازی دلاوران ایرانی در پاسداشت مرزها و مقابله با رومیان، ترکان و عرب ها را "کشورگشایی هوس بازانه" نام می نهد.

در تاریخ دوم دبیرستان علوم انسانی در مورد مهاجرت آریایی ها می گوید:


«حدود 3000 تا 2500 سال پیش قبل از میلاد را زمان تقریبی مهاجرت آریایی ها می دانند» 

 و باز باید از این میهن فروشان بی سواد پرسید که این سخنان را از کجا در آورده اند؟

در همین جا باز هم بر ساسانیان تاخته اند و در بخش ساسانیان (درس 11) می گویند :


«اگرچه طلوع این حکومت در آن زمان برای ایران و ایرانیان مفید بود، اما غروب آن به معنای پایان بی عدالتی و محو آثار کبر و نخوت ساسانیان و وابستگان آنها بود»

در کتاب ادبیات 2 رشته های تجربی و ریاضی نیز گفته شده :


« در آموختن تاریخ ساسانیان به کودکان خود، باید تاکید کنیم آن چه موجب سقوط امپراتوری ایران شد، انحطاط اجتماعی و دینی و اخلاقی دستگاه حکومت ایران آن زمان بود و از عوامل مهم آن می توان اختلاف عظیم طبقات جامعه، رواج تجمل پرستی و فساد و نبودن عدالت اجتماعی اشاره کرد. بدیهی است تودهء عظیم ملت از دین مبین اسلام - دینی که آزادی و مساوات و عدالت و برابری برای آن ها هدیه می آورد - استقبال کردند و از سقوط امپراتوری عظیم ولی فاسد ساسانیان تاسفی نداشتند»
در کتاب جامعه‌شناسی 2 رشته‌ی "علوم‌ انسانی" پیرامون ماجرای انوشیروان بزرگ که رشوه‌ی کفشگر را رد می کند و بین یک ثروتمند و فقیر در عدالت، تفاوت نمی گذارد، تحریفی بزرگ صورت گرفته است. در این ماجرا انوشیروان ، رشوه یک کفشگر ثروتمند را که خواهان دبیر شدن فرزندش بوده، رد می کند و نمی گذارد که فرزند این کفشگر، به رده دبیران وارد شود.

ولی کتاب با نقشی کاملا مزورانه و میهن ستیزانه ماجرا را برعکس کرده بود و رشوه خواری را امری نیک نشان داده بود! در کتاب نوشته شده:

" به راستی ایرانیان دوره ساسانی چه عقایدی داشتند که تصور می کردند اگر پسر کفشگر به رده ی دبیران وارد شود، خطا و بی عدالتی بزرگی رخ داده است؟ ما اکنون چه عقایدی داریم که وقتی به گذشته می نگریم، این نوع تمایز های انتسابی را ناعادلانه می دانیم؟"

گویا آموزش و پرورش ایران که حامی درجه یک بیگانه‌پرستی است، با هر چه که نام ساسانیان را در بر داشته باشد ، دشمنی می‌ورزد و کار را به جایی می‌کشاند که در سه خط نوشته، اخلاق تمام ایرانیان دوران ساسانی را به زیر سوال می برد و رشوه‌خواری را امری نیک نشان داده و این کار بزرگ انوشیروان را اهریمنی می‌نمایاند... و چه بسیار سست‌عنصرانی هستند که طبیعت آنها را برای نوکری و اطاعت پدید آورده است و ‌به‌سادگی فریب این سفسطه های ناشیانه را می خورند.

اگر انوشیروان طلای فراوان آن کفشگر را می‌پذیرفت و فرزندش را دبیر می کرد، آیا به دیگر کفشگران که توانایی مالی این را نداشتند که بتوانند با اهدایی چنین هدایایی فرزند خود را دبیر کنند، ستم نمی رفت؟

آموزش و پرورش در یک اقدام بسیار کثیف ، کارشده و مزورانه در صدد است که جوانان ایرانی را از هرآنچه که با ایران پیش از اسلام مربتط باشد، بیزار کند. اینها می خواهند اعتماد به نفس و غرور ملی ایرانیان را از همان دوران نوجوانی از میان ببرند. آیا آموزش زبان مشتی تازی به جوانان ایرانی، توهین به کشور ایران نیست؟ برای چه دانش آموزان باید وقت ارزشمند خود را صرف آموختن زبانی کنند که دشمنان خونین میهنشان به آن زبان سخن می گویند؟ اگر آموختن زبان انگلیسی در جهت رفع نیازهای خود در کشورهای خارجی و خواندن مقالات انگلیسی به کارمان می آید، زبان تازیان جز اتلاف وقت چه سودی برایمان خواهد داشت؟

جدا از اینها، کلاس های درس دینی و عربی، شده مکانی برای یاوه گویی معلمان خود فروش که ذهن دانش آموزان را شستشو داده و نسبت به تازیان خوشبین سازند... که هزاران دروغ و سفسطه برای توجیه یورش وحشیانه تازیان بیاورند.

چرا تمرکز درس تاریخ به خصوص در رشته های ریاضی ، تجربی و فنی و حرفه ای، به روی دوران ننگین قاجار است؟ دلیلی جز تضعیف غرور ملی و حس میهن پرستی نوجوانان ایرانی می تواند داشته باشد؟ حتی در تاریخ رشته انسانی که از دوران پیش از تاریخ آغاز می گردد، بیشتر کوشش ها برای کوبیدن ساسانیان به عمل آمده و نویسندگان نسبتاً "حرامزاده" ی این کتاب طوری از ساسانیان سخن می گویند که تو گویی یک قوم بیگانه و ستمگر بوده که بر ایران زمین حکم می رانده است... در شرح تاریخ ساسانیان، تازیان کشتارگر و وحشی همواره چون فرشتگانی نجات بخش نمایانده می شوند...

به راستی کدام کشور این چنین بر گذشته ی خویش می تازد و دشمن خونین خود را می ستاید؟
هدف دروس تاریخ در دوران تحصیل یک نوجوان ایرانی فقط یک چیز است : به بار آوردن نوجوانانی که ذره ای از ناسیونالیسم بهره ای نداشته باشند و دشمنان دیرینه میهنشان را بپرستند.

اینها تنها چشمه ای از دریای ایران ستیزی آموزش و پرورش بود که بیش از آنکه دیر شود و مغز فرزندان ایران زمین را این اراجیف پر کند، باید در دگرگون سازی شان تلاش هایی بسیار نمود.