در اینجا نیز با شخصی دیگر به بحث نشسته ام. سخن این دوست با رنگ زرد مشخص شده است.
« دوست عزیز نژاد فقط به تیپ ظاهری نیست. معمولا مردمان تمام سرزمین هایی که در یک عرض جغرافیایی زندگی می کنند از لحاظ رنگ پوست و چشم و مو و حتی میانگین قد و استخوان بندی بدن به هم شبیه هستند مثلا ایران و افغانستان و سوریه و عراق که در یک عرض جغرافیایی هستند از لحاظ ظاهری خیلی شبیه به هم هستند و شما در حالت عادی اگر هر دو یکجور لباس بپوشن و تیپ بزنن نمی تونید تشخیص بدید که این مثلا سوری هست یا ایرانی یا عراقی البته ممکنه بعضی هاشون مثلا ایرانیها در کل خوشتیپتر از افغانی ها باشن من در کل گفتم این رو. خوب این در حالیه که عراقیها عرب هستند و از نژاد سامی در حالی که ایرانیها اصالتن آریایی هستند و نژاد سامی و آریایی هیچ ربطی به هم ندارند.چون ریشه های زبانیشون هم به هم شبیه نیست. ضمنا نژاد و زبان و فرهنگ ایرانی هم خیلی از عربها تاثیر پذیرفته.ضمن اینکه خیلی از مورخین معتقدند ایرانیهای باستان مو بور و چشم آبی بودند. »
درود
بخش اول گفتارتان درست است. ولی تنها پیرامون سامیان اصیل می توان چنین گفت، یعنی یک سامی که با نژاد سیاه نیامیخته و هویت نژادی خویش را حفظ کرده است.، وگرنه محال است بتوان ایرانیان را با اعراب عربستان امروزی و دیگر تازیانی که با سیاهان آمیخته اند، در یک گروه نژادی جای داد. ولی سوریان و دیگر سامیان سپید را می توان.
بخش دوم پیرامون افغان هاست. در افغانستان هم تنها کسانی خویشاوند نژادی ایرانیان به شمار می آیند که از هرگونه اختلاط با زردها رها باشند. هزاره های افغانستان مقادیر بسیاری خون مغولیسان دارند و تفاوت ژنتیکی شان با ایرانیان از زمین تا آسمان است. بیشتر کوچندگان افغانی به ایران از همین هَزاره های مغول نژاد می باشند. ولی پشتون های افغانی و همین طور عموم تاجیک ها، اصالت نژادی خودشان را حفظ کرده اند و همچنان در شاخه ی نژادی قفقازیسان جای می گیرند و از این روی نژاداً ایرانی به شما می آیند.
اما در مورد بخش پایانی سخنتان باید بگویم که "هیچ" مورخ باستانی که هم دوره ایرانیان باستان بوده، نگفته که ایرانیان باستان موبور و چشم آبی بوده اند. بلکه تمامی سخنان مورخان باستانی، نقاشی های روی کوزه های یونانی و برخی قبور به دست آمده هخامنشی همگی نشان می دهد که ایرانیان باستان نیز عموماً موی تیره و غالباً مشکی، پوست سپید و گندمگون و چشمان عموماً تیره ( غالباً قهوه ای) داشته اند.
در اینجا یونانیان که بارها با ایرانیان دوران هخامنشی برخورد داشتند، نقش سرباز ایرانی را با مو و ریش مشکی و پوست سپید به روی کوزه تصویر کرده اند:
بخش اول گفتارتان درست است. ولی تنها پیرامون سامیان اصیل می توان چنین گفت، یعنی یک سامی که با نژاد سیاه نیامیخته و هویت نژادی خویش را حفظ کرده است.، وگرنه محال است بتوان ایرانیان را با اعراب عربستان امروزی و دیگر تازیانی که با سیاهان آمیخته اند، در یک گروه نژادی جای داد. ولی سوریان و دیگر سامیان سپید را می توان.
بخش دوم پیرامون افغان هاست. در افغانستان هم تنها کسانی خویشاوند نژادی ایرانیان به شمار می آیند که از هرگونه اختلاط با زردها رها باشند. هزاره های افغانستان مقادیر بسیاری خون مغولیسان دارند و تفاوت ژنتیکی شان با ایرانیان از زمین تا آسمان است. بیشتر کوچندگان افغانی به ایران از همین هَزاره های مغول نژاد می باشند. ولی پشتون های افغانی و همین طور عموم تاجیک ها، اصالت نژادی خودشان را حفظ کرده اند و همچنان در شاخه ی نژادی قفقازیسان جای می گیرند و از این روی نژاداً ایرانی به شما می آیند.
اما در مورد بخش پایانی سخنتان باید بگویم که "هیچ" مورخ باستانی که هم دوره ایرانیان باستان بوده، نگفته که ایرانیان باستان موبور و چشم آبی بوده اند. بلکه تمامی سخنان مورخان باستانی، نقاشی های روی کوزه های یونانی و برخی قبور به دست آمده هخامنشی همگی نشان می دهد که ایرانیان باستان نیز عموماً موی تیره و غالباً مشکی، پوست سپید و گندمگون و چشمان عموماً تیره ( غالباً قهوه ای) داشته اند.
در اینجا یونانیان که بارها با ایرانیان دوران هخامنشی برخورد داشتند، نقش سرباز ایرانی را با مو و ریش مشکی و پوست سپید به روی کوزه تصویر کرده اند:
نقاشی چوبی به دست آمده از یک گور هخامنشی، در اینجا هم مو و ریش فرمانده ی ایرانی مشکی و پوستش سپید است:
« ببینید دوران باستان که فقط به دوران هخامنشیان اطلاق نمیشه منم نگفتم ایرانیهای زمان کوروش و داریوش مو بور و چشم آبی بودند. آریاییها حدود 4000 ساله پیش به ایران مهاجرت کردند یعنی 1500 سال قبل از تشکیل دولت هخامنشی نقاشی ها و سنگهای تراشیده شده از چهره ها در تخت جمشید هم مروبط به حداکثر 2500 ساله پیش هست نه 4000 ساله پیش و آریاییهای مهاجم در عرض 1500 سال در اثر شرایط اقلیمی و اختلاط با بومیان رنگ پوستشون تیره تر شده »
این سخن شما از نظر علمی و تجربی رد است. اگر قرار بود 1500 سال بر رنگ پوست و مو تاثیر بگذارد، سامیان سپید صحرای داغ عربستان می بایست همگی پوستی سیاه داشته باشند، در صورتی که یک سامی سپید در آن صحرای داغ به هنگام تولد پوستی سپید و یا گندم گون دارد و پس از زندگی در آن محیط بسیار گرم پوستش می سوزد و کمی تیره تر می شود، همسرش نیز از این قائده مستثنی نیست، ولی فرزند آنها نیز پوست سپید یا گندم گون خواهد داشت، حتی اگر پدر و مادرش در مقابل آفتاب کاملاً سوخته باشند.
وانگهی شما از مورخان نام بردید. کدامین مورخ گفته مردم ایران 4000 سال پیش موبور و چشم آبی بوده اند؟ اصلاً آن موقع مگر مورخی بوده؟! اگر هم بعداً گفته اند، چه کسانی؟
ضمن آنکه همین داستان مهاجرت آریاییان به ایران هم جای تردید دارد. آنچه مسلم است این می باشد که ایرانیان و هندو-ایرانیان باستانی فقط خود را آریایی می دانسته اند. طبق نظریه مهاجرت آریاییان از دشت های وسیع و سرد سیبری به جنوب (که هیچ گونه مدرکی هم پشتش نیست و بسیاری از فرهیختگان امروزی چنین نظریه ای را ساختگی و جعلی می دانند)، بایستی بگوییم که پارادوکسی مهم در همین نظریه نهفته است. نژاد از محیط تاثیر می پذیرد، منتهی در زمانی بسیار طولانی. به وِیژه فرم بینی و جمجمه که مدت زمان طولانی تری را نیازمند است. اگر خواستگاه ایرانیان سیبری و دشت های سرد شمالی بوده باشد، می بایست بینی شان همچون بومیان اروپا باشد. ولی ما در نقش برجسته های تخت جمشید و همینطور سکه های پادشاهان باستانی ایران می بینیم که بسیاری از آنها بینی عقابی داشته اند. خواستگاه نژادی دارندگان چنین بینی هایی را نیز می بایست در مناطقی نستباً گرم، خشک و کم باران جست. چنین است که در نژاد مدیترانه ای چنین بینی هایی زیاد یافت می شود تا مردمان سوئد و نروژ که عموماً بینی ظریف تر و سربالایی دارند. آنچه ما از مدارک تاریخی در می یابیم، تصور اینکه سرزمینی به جز فلات ایران را برای آریاییان در نظر بگیریم سخت می سازد. به طور قطع سابقه حضور ایرانیان (آریاییان) در فلات ایران بیش از 10 هزار سال است.
وانگهی شما از مورخان نام بردید. کدامین مورخ گفته مردم ایران 4000 سال پیش موبور و چشم آبی بوده اند؟ اصلاً آن موقع مگر مورخی بوده؟! اگر هم بعداً گفته اند، چه کسانی؟
ضمن آنکه همین داستان مهاجرت آریاییان به ایران هم جای تردید دارد. آنچه مسلم است این می باشد که ایرانیان و هندو-ایرانیان باستانی فقط خود را آریایی می دانسته اند. طبق نظریه مهاجرت آریاییان از دشت های وسیع و سرد سیبری به جنوب (که هیچ گونه مدرکی هم پشتش نیست و بسیاری از فرهیختگان امروزی چنین نظریه ای را ساختگی و جعلی می دانند)، بایستی بگوییم که پارادوکسی مهم در همین نظریه نهفته است. نژاد از محیط تاثیر می پذیرد، منتهی در زمانی بسیار طولانی. به وِیژه فرم بینی و جمجمه که مدت زمان طولانی تری را نیازمند است. اگر خواستگاه ایرانیان سیبری و دشت های سرد شمالی بوده باشد، می بایست بینی شان همچون بومیان اروپا باشد. ولی ما در نقش برجسته های تخت جمشید و همینطور سکه های پادشاهان باستانی ایران می بینیم که بسیاری از آنها بینی عقابی داشته اند. خواستگاه نژادی دارندگان چنین بینی هایی را نیز می بایست در مناطقی نستباً گرم، خشک و کم باران جست. چنین است که در نژاد مدیترانه ای چنین بینی هایی زیاد یافت می شود تا مردمان سوئد و نروژ که عموماً بینی ظریف تر و سربالایی دارند. آنچه ما از مدارک تاریخی در می یابیم، تصور اینکه سرزمینی به جز فلات ایران را برای آریاییان در نظر بگیریم سخت می سازد. به طور قطع سابقه حضور ایرانیان (آریاییان) در فلات ایران بیش از 10 هزار سال است.
« مورخان عصر ما گفته اند نه مورخان 4000 ساله پیش افرادی مثل گزنفون و البته اونها هم حتما طبق اسناد و مدارکی این حرف رو زدن ضمنا قضیه مهاجرت آریاییها از جنوب سیبری که قوی ترین نظریه در مورد مهاجرت آریاییهاست نمی دونم شما چطور میگید کاملا ساختگیه! عوض شدن شکل فک و بینی هم من اولین بار از شما هست که می شنوم در اثر آب و هوا تغییر می کنه چون روی رنگ پوست می تونه تاثیر بذاره یا اندازه اندام ولی روی شکل بینی و فک و غیره نه... کی گفته آبو وهوای گرم دماغ رو عقابی می کنه و آب و هوای سرد بینی رو سر بالا و ظریف!؟ پس چرا آفریقایی ها اصلا دماغ عقابی که نیستند هیچ بلکه بینیهای گوشتی دارند. در مورد مردم عربستان هم من نگفتم که باید شبیه آفریقایی ها باشند اونها هم سفید پوستن منتها با پوست تیره »
نخست بدانید کسی که امروزه بیاید و سخنانی را که دیگران نوشته اند تکرار کند، مورخ نام نمی گیرد. ضمن آنکه همین به اصطلاح مورخانی که به آن ها اشاره دارید، نخست آنکه چه کسانی هستند؟ و دوم آنکه مگر نه اینکه همین ها می بایست با تکیه بر سخنان مورخان باستانی و همچنین اسناد باستان شناسی تیپ و چهره ایرانیان قدیم را معین کنند؟
دیگر آنکه در هیچ کجای نوشته های گزنفون چنین چیزی نخوانده ام.
دیگر آنکه در هیچ کجای نوشته های گزنفون چنین چیزی نخوانده ام.
هر کسی این داستان مهاجرت آریاییان در 4 هزار سال پیش را مطرح کرده، جز مکررات چیز دیگری نگفته است. بی نهایت سوال بی پاسخ در مورد این نظریه وجود دارد. دیگر آنکه شما باید بدانید که هرگونه بحثی نیاز به اطلاعات مقدماتی از دانش هایی دارد که در آن بحث مطرح می شود. اینکه آب و هوا بر فرم بینی در دراز مدت تاثیر می گذارد اصلی ثابت شده می باشد. سیاه پوستان را بنگرید، بینی بسیار پهن با حفره های بزرگ دارند. دلیلش تکامل در آب و هوای بسیار گرم و مرطوب آفریقاست (جایی که در آن تکامل یافتند) چون در آب و هوای به شدت گرم آنجا افرادی راحت تر تنفس می کنند که حفره های بینی بزرگ تری داشته باشند. در آب و هوای بسیار سرد هم افرادی به سادگی نفس می کشند که بینی سربالا داشته باشند. و از آنجا که طبیعت و ساختار بدن این است که با محیط زیست خود وفق پیدا کند، دگرگونی امری بدیهی ست. مسئله اینجاست که تکامل مبحثی بسیار پیچیده است. عوامل بسیار جزئی ممکن است در دراز مدت منجر به تغییراتی بسیار ژرف و شگرف شوند. مسلماً تفاوت سیاه پوستان با سپیدها بسیار بیش از تفاوت سپیدها با خودشان است. دلیلش اینجاست که زمان انشعاب این دو نژاد از یکدیگر بسیار طولانی است، ولی زمان انشعاب سپیدها از یکدیگر بسیار کمتر. از این روی هنگامی که بحث میان زیرشاخه های یک نژاد است، نمی توان پای نژاد دیگری را به میان کشید.
اما اینکه پرسیده اید چرا سیاهان آفریقایی بینی گوشتی دارند؟ باید گفت که دلیلش تکامل در محیط بسیار گرم و در عین حال مرطوب بوده است. ولی مدیترانه ای ها در محیطی خنک تر و در عین حال خشک تکامل یافتند. از این روی طبیعیست که فرم بینی آفریقایی ها گوشتی و پهن با حفره های بزرگ باشد و فرق بینی عموم مدیترانه ای ها برجسته و سرپایین و یا عقابی باشد.
« خوب شما که ادعا می کنید تفاوت های فیزیکی در نژاد های مختلف در اثر عوامل اقلیمی به وجود اومده و به شکل بینی و فک اشاره کردید.در مورد زردپوستان شرق آسیا چه می گویید. آن ها هم در اثر آب و هوا چشم بادومی شدند؟ یعنی اگر سفید پوست ها هم بروند در مثلا چین یا ژاپن در عرض هزاران سال چشم هاش بادومی میشه!!؟ »
در پاسخ به بخش نخست پرسشتان باید بگویم آری.
ریشه تمام زردپوست ها به احتمال به استپ های شمالی مغولستان باز می گردد. در سرمای شدید دوره ای و مقطعی آن سرزمین ها تا سالیان دراز پوشیده از برف و یخ بود. در چنین شرایطی تحمل نور شدید آفتاب که در زمین های پوشیده از برف برای افرادی که پلک کشیده نداشتند دشوار بود. از این روی این نژاد انسانی نیز با محیط توافق پیدا کرد. سوز و سرمایی سخت بود و شکار نیز کمیاب. شکار کردن دید نسبتاً خوبی می خواست. در این شرایط هول انگیز همچون همیشه جهش های بسیار نادری در جمعیت نژادی مورد نظر به وقوع می پیوست. این جهش ها در شرایط عادی مهم نیستند و چه بسا بیشترشان نیز خطرناک باشند. ولی در آن شرایط سخت نوزادانی که تصادفاً دارای چشمانی تنگ و پلک هایی کشیده بودند، پس از بزرگ شدن توانستند شکارگران بهتری باشند، چون می توانستند نور شدید حاصل از تابش خورشید به برف ها را تحمل کنند. آن ها با همین توانایی ویژه ی خود می توانستند شکار کنند، از گرسنگی رهایی یابند و زنده بمانند. از سوی دیگر به دلیل دید خوب، کمتر در کمین جانوران وحشی قرار می گرفتند. در شرایط هولناک همیشه جهش های نادر جمعیت را از نابودی می رهاند. بدین صورت که بیشتر جمعیت نژادی به دلیل شرایط سخت محیطی نابود می شوند و افرادی که با محیط سازگار هستند، می توانند زنده بمانند و بچه دار بشوند. در میان فرزندانشان هم همینطور، اگر همان شرایط محیطی پای برجا بود، باز هم افراد موافق و سازگار با محیط زنده می مانند و ناسازگاران می میرند. این روند ادامه می آید تا همه جمعیت نژادی موافق با محیط شوند.
در میان جانوران و تمام گونه های زنده همینطور است. دیدمان را به سوی جنگلی خیالی بیفکنیم. جنگلی که مارهایی بسیار دارد. مارهای آنجا عموماً سبز رنگند، رنگی بسیار عالی برای وفق یافتن با محیط زندگی شان. چرا که سبب می شود بهتر از دید پرندگان تیزبینی چون عقاب پنهان بمانند. ناگهان به دلایلی جنگل می خشکد، گیاهان سبز ، خشک شده و به زردی می گرایند، سایه بان از زمین برداشته می شود و جنگل روی به ویرانی و نابودی می گذارد. در آن هنگام 99 درصد مارهای آنجا سبز رنگ اند. یک درصد دیگر رنگ هایی نادر دارند که در اثر جهش های تصادفی در آنها پدیدار شده. مثل رنگ قهوه ای بسیار روشن. دیدمان را از جنگل برداریم و 1000 سال دیگر آن را در ذهن بیاوریم. دیگر از جمعیت سبز رنگ مارها خبری نیست. جمعیتی می یابیم از مارهایی به رنگ قهوه ای روشن. بیشتر مارهای سبز رنگ به دلیل اینکه توانایی استتار در محیط زیست خود را نداشتند، طعمه شکارگران گشتند. در عوض مارهایی که سازگار با زیست بوم خود بودند، توانستند زنده بمانند و نسلی از خود به جای بگذارند. فرزندان آنها نیز همینطور... و اینگونه بود که رفته رفته جای جمعیت پیشین را گرفتند.
اما در مورد بخش دیگر سوالتان که گفته اید اگر سپیدها هم بروند چین و ژاپن در عرض هزاران سال چشم بادامی می شوند باید بگویم خیر. چون نخست آنکه دیگر آن شرایط محیطی در نیاخاک آنان وجود ندارد، دوم آنکه برای این دگرگونی ژرف در واحدهای ژنی مدت زمانی بسیار طولانی نیازمند است و سوم آنکه کوچکترین جزئیات در مسیر تکامل ممکن است به دگرگونی های عمیقی منجر شوند از این روی نمی توان گفت که حتما همانند آنها می شویم چونکه منشاء نژادی ما و آنان یکی نیست و تغییرات هم متفاوت خواهند بود.
و در آخر اگر شرایط بالا هم فراهم بشود، چنین نخواهد شد. چون می توان گفت که اصل گزینش طبیعی، امروزه از زندگی انسان ها رخت بسته است... چرا که تمدن و تکنولوژی نمی گذارد افراد ناسازگار با محیط به این سادگی از میان بروند و از انتقال ژن های خود به نسل های بعد ناتوان بمانند. همان گونه که افراد عقب مانده ذهنی و دیگرناهنجاری های ژنتیکی می توانند به سادگی به زندگی خود ادامه داده و ژن های مخرّب و ناقص خود را به نسل های بعدی منتقل سازند.
ریشه تمام زردپوست ها به احتمال به استپ های شمالی مغولستان باز می گردد. در سرمای شدید دوره ای و مقطعی آن سرزمین ها تا سالیان دراز پوشیده از برف و یخ بود. در چنین شرایطی تحمل نور شدید آفتاب که در زمین های پوشیده از برف برای افرادی که پلک کشیده نداشتند دشوار بود. از این روی این نژاد انسانی نیز با محیط توافق پیدا کرد. سوز و سرمایی سخت بود و شکار نیز کمیاب. شکار کردن دید نسبتاً خوبی می خواست. در این شرایط هول انگیز همچون همیشه جهش های بسیار نادری در جمعیت نژادی مورد نظر به وقوع می پیوست. این جهش ها در شرایط عادی مهم نیستند و چه بسا بیشترشان نیز خطرناک باشند. ولی در آن شرایط سخت نوزادانی که تصادفاً دارای چشمانی تنگ و پلک هایی کشیده بودند، پس از بزرگ شدن توانستند شکارگران بهتری باشند، چون می توانستند نور شدید حاصل از تابش خورشید به برف ها را تحمل کنند. آن ها با همین توانایی ویژه ی خود می توانستند شکار کنند، از گرسنگی رهایی یابند و زنده بمانند. از سوی دیگر به دلیل دید خوب، کمتر در کمین جانوران وحشی قرار می گرفتند. در شرایط هولناک همیشه جهش های نادر جمعیت را از نابودی می رهاند. بدین صورت که بیشتر جمعیت نژادی به دلیل شرایط سخت محیطی نابود می شوند و افرادی که با محیط سازگار هستند، می توانند زنده بمانند و بچه دار بشوند. در میان فرزندانشان هم همینطور، اگر همان شرایط محیطی پای برجا بود، باز هم افراد موافق و سازگار با محیط زنده می مانند و ناسازگاران می میرند. این روند ادامه می آید تا همه جمعیت نژادی موافق با محیط شوند.
در میان جانوران و تمام گونه های زنده همینطور است. دیدمان را به سوی جنگلی خیالی بیفکنیم. جنگلی که مارهایی بسیار دارد. مارهای آنجا عموماً سبز رنگند، رنگی بسیار عالی برای وفق یافتن با محیط زندگی شان. چرا که سبب می شود بهتر از دید پرندگان تیزبینی چون عقاب پنهان بمانند. ناگهان به دلایلی جنگل می خشکد، گیاهان سبز ، خشک شده و به زردی می گرایند، سایه بان از زمین برداشته می شود و جنگل روی به ویرانی و نابودی می گذارد. در آن هنگام 99 درصد مارهای آنجا سبز رنگ اند. یک درصد دیگر رنگ هایی نادر دارند که در اثر جهش های تصادفی در آنها پدیدار شده. مثل رنگ قهوه ای بسیار روشن. دیدمان را از جنگل برداریم و 1000 سال دیگر آن را در ذهن بیاوریم. دیگر از جمعیت سبز رنگ مارها خبری نیست. جمعیتی می یابیم از مارهایی به رنگ قهوه ای روشن. بیشتر مارهای سبز رنگ به دلیل اینکه توانایی استتار در محیط زیست خود را نداشتند، طعمه شکارگران گشتند. در عوض مارهایی که سازگار با زیست بوم خود بودند، توانستند زنده بمانند و نسلی از خود به جای بگذارند. فرزندان آنها نیز همینطور... و اینگونه بود که رفته رفته جای جمعیت پیشین را گرفتند.
اما در مورد بخش دیگر سوالتان که گفته اید اگر سپیدها هم بروند چین و ژاپن در عرض هزاران سال چشم بادامی می شوند باید بگویم خیر. چون نخست آنکه دیگر آن شرایط محیطی در نیاخاک آنان وجود ندارد، دوم آنکه برای این دگرگونی ژرف در واحدهای ژنی مدت زمانی بسیار طولانی نیازمند است و سوم آنکه کوچکترین جزئیات در مسیر تکامل ممکن است به دگرگونی های عمیقی منجر شوند از این روی نمی توان گفت که حتما همانند آنها می شویم چونکه منشاء نژادی ما و آنان یکی نیست و تغییرات هم متفاوت خواهند بود.
و در آخر اگر شرایط بالا هم فراهم بشود، چنین نخواهد شد. چون می توان گفت که اصل گزینش طبیعی، امروزه از زندگی انسان ها رخت بسته است... چرا که تمدن و تکنولوژی نمی گذارد افراد ناسازگار با محیط به این سادگی از میان بروند و از انتقال ژن های خود به نسل های بعد ناتوان بمانند. همان گونه که افراد عقب مانده ذهنی و دیگرناهنجاری های ژنتیکی می توانند به سادگی به زندگی خود ادامه داده و ژن های مخرّب و ناقص خود را به نسل های بعدی منتقل سازند.