۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

داستان نبرد زنجیریان (ذات السلاسل)

 درود بر ایرانیان آزاده و میهن پرست.
  بسیار شده است که شاهد بوده ایم که مسلمانان و تازی گرایان همواره از نبردی نام برده اند که بنا بر گفته ی آنها، در آن جنگ نفرات سپاه ایران توسط فرماندهانشان با زنجیر به یکدیگر بسته شده اند تا از برابر سپاه تازیان نگریزند و یا توان پیوستن به آنها را نیز نداشته باشند. آنها همواره در تلاشند که این نبرد را به رخ ایرانیان امروزی بکشند و با نادیده گرفتن سه جنگ سهمگین و سرنوشت سازِ قادسیه، جلولاء و نهاوند ، ایرانیان آن دوران را دوستدار تازیان و آئین تازیان نشان دهند. حال آنکه همان سه نبرد سرنوشت ساز همگی پس از نبرد ذات السلاسل رخ داده اند. ولی آنها می خواهند بگویند که امپراتوری ساسانی حتی توان گردآوری یک سپاه خودجوش را نداشت و از این روی ناگزیر به زنجیر کردن سربازان ارتش ایران بود، آن هم سربازی که غرور جنگی اش زبانزد مورخینی بود که سال های سال در جبهه ی رومیان، با ساسانیان جنگیده بودند. چگونه می توان جنگجویی را به زنجیر کرد، حال آنکه همان جنگجو می بایست با توان آزاد و میدان حرکت کافی و خستگی کم و روحیه جنگی بالا با دشن پیکار کند؟ حال سخن این است: کدامین جنگاور می توانست در همان حال که به زنجیر بسته شده بود و سنگینی زنجیر آزارش داده و خسته اش می کرد، از چابکی اش می کاست و از همه مهم تر غرور جنگی اش را در هم می شکست، به نبرد بپردازد؟


جنگ ها و پیکارهای خونین دوران باستان امروزه شاید غریب جلوه کند و از این روی شاید جز اندکی ندانند که محال است بتوان ارتشی را با زور راهی نبردگاه نمود و  سپس برای بازداری از گریز نیروها، جنگاوران را چون بردگان در زنجیر کرد. حتی حکومت هایی که بردگان و غلامان را در ارتش به خدمت گرفته بودند، هرگز دیده نشد که در سخت ترین شرایط و دشوار ترین نبردها، به این شیوه ی شگفت انگیز و ناباورانه دست یازند؛ چرا که هر سردار جنگی بی تجربه ای نیز می دانست که نخستین معیار برای پیروزی یا شکست یک سپاه – معیاری مهم تر از شمار سپاهیان و تجهیزات آنها – همانا روحیه جنگی جنگجویان است و کافیست که روحیه آنها به وسیله ی عاملی از درون یا برون در هم بشکند و آنگاه در از هم پاشیدن و متلاشی شدن سپاه تردیدی نمانَد.


حال چگونه می توان اندیشید که سرداران دلیر ایران که تجربه ی نبردی چند صد ساله را با رومیان و اقوام وحشی کوچ نشین داشتند و این تجربه را نسل اندر نسل از گذشتگان به ارث برده و بر آن افزوده و به آیندگان داده بودند، از چنین اصل بدیهی و ابتدایی میدان جنگ بی خبر بوده باشند؟ چرا نباید در گزارش های مبهم مورخان اسلامی – که هیچ سند دیگری جز قلم خودشان تائیدگرش نیست – تردید نمود؟ برای چه باید تمام سخنان آن فاتحان خونخوار و ستمگر را چون وحی تاریخی پنداشت؟ مگر شرایط میدان جنگ همواره یکسان و ثابت بود که فرمانده ی سپاه بتواند با اطمینان، یگان های ارتش را در نقطه ای متمرکز ساخته و آنها را به زنجیر کند؟ مگر بنا بر احتیاطات لازم برای جلوگیری از محاصره سپاه و یا حمله به دو جناحین، فرمانده ناگزیر به دگرگون سازی گاهاً لحظه به لحظه ی آرایش جنگی نیروها نبود؟ یگان های ارتش با آن زنجیر های سنگین چگونه می توانستند آرایش نظامی خاصی را برگزینند و یا در صورت وخیم شدن اوضاع به صورت منظم عقب نشینی کنند؟ چگونه می توانستند در صورت شکست دشمن آنها را دنبال کرده و بازگردآوری نیروهای پراکنده دشمن را مانع شوند؟ آیا به زنجیر کشیده شدن سپاهیان این امکان و فرصت طلایی را به مسلمانان نمی داد تا به سادگی و بدون آنکه با کوچکترین پایداری مواجه شوند، چناح چپ و راست ارتش ایران را دور زده و آنگاه از پشت سر آنها سر برآورده و سپس از دو سوی بر آنها بتازند و به سادگی ایرانیان را در هم کوبیده و نابود سازند؟ ممکن بود که فرماندهان ارتش ایران آن دوران از چنین شیوه های جنگی بی خبر باشند؟


چگونه است که در این نبرد ایرانیان به دست افسرانشان در زنجیر می شوند، ولی در نبردهای سهمگین پس از آن که قابل قیاس با این نبرد کوچک نیست، ایرانیان به صورت خودجوش به سپاه ایران می پیوسته اند و خبری هم از زنجیر کردنشان توسط فرماندهان ایرانی نیست؟ آیا خِرَد آدمی می پذیرد در جنگی که هنوز ایرانیان طعم شکست را نچشیده بودند و تازیان نیز از نام و شکوه ساسانیان هراس داشتند، ایرانیان را به زنجیر بکشند؟ و سپس در سه پیکار خونین و هولناک پس از آن، ایرانیان به صورت خودجوش با تازیان بجنگند؟




و در پایان چند چند نکته را نباید از یاد برد:


  - نبرد ذات السلاسل در واقع نبردی بسیار بی اهمیت میان دسته های راهزن عرب و یک منطقه نظامی ایرانی در مرزهای جنوبی ساسانیان بود که عموم سربازان ارتش ایران را نیز اعرابی تشکیل می دادند که هنوز اسلام بر آنها تحمیل نشده بود.




 - حتی "اگر" به نوعی به اثبات می رسید که سربازان را در این نبرد به زنجیر بسته اند، باز هم برای جلوگیری از گریز یک نیروی انیرانی و عدم پیوستنشان به هم زبانان عرب خود بود و از آنجا که بیشترِ سربازان این مقر نظامی ایرانی را عرب های مسیحی تشکیل می دادند، نمی توانند نامی از به زنجیر کشیدن "ایرانیان" ببرند. ضمن آنکه اصولاً به زنجیر کشیدن سربازان هیچ تفاوتی با عدم استفاده ی از آنها در میدان جنگ نداشت و اگر فرماندهان ایرانی برآن بودند که جلوی پیوستن اعراب مسیحی را به هم زبانان خود بدین گونه بگیرند، چه نیازی بود که از همان ابتدا آنها را وارد میدان جنگ کنند؟




 - نبردهای قادسیه، نهاوند و جلولاء همگی نشان از پایداری گسترده و مردانه ی ایرانیان در مقابل تازیان مسلمان دارند. اگر ایران درگیر نبرد داخلی نبود، به سادگی می توانست بر تازیان چیره گردد، ولی با وجود اینکه قلمرو شاهنشاه یزدگرد سوم - به دلیل مدعیان تاج و تخت داخلی - از چند ایالت فراتر نمی رفت، و  باز با وجود اینکه توان نظامی ایران در اثر جنگ های داخلی در هم شکسته بود، باز هم 3 نبرد بزرگ و خونین را با تازیان شاهد هستیم که ایرانیان به صورتی پرشور با تازیان جنگیدند و دلاورانه در راه میهن کشته شدند. شورش گسترده و همگانی ایرانیان در دوران خلفای تازی را نیز نمی توان از نظر دور داشت.


جاوید ایران!

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

صادق هدایت و نژادگرایی

درود؛

هنگامی که سخن از نژاد و نژادگرایی به میان می آید، همه بی اختیار به یاد نازیسم و آلمان نازی افتاده و هرگونه اثری از این اندیشه را در هویت راستین ایرانی منکر می شوند.یکی از بزرگ مردان ایران زمین مدت ها پیش از آنکه ناسیونالیسم همچون امروزه در ایران گسترش یابد، اندامی از این مکتب مقدس بود و میهن پرستی و نژادگرایی با گوشت و خون و استخوانش در آمیخته بود. چه بسیار سخت بود زندگانی این مرد در میان مردم ناسپاسی که تازیان دزد و بیابانگرد را مقام  پهلوانی و قهرمانانی بخشیده بودند و و چون بت به پرستش آنها می پرداختند. بی گمان بزرگترین رنجی که بر جانش آتش می زد، همین بود و هم این رنج عاقبت او را به خودکشی واداشت. رنج از دگرگون ناپذیری عموم مردمی که حتی نام میهنشان نیز در میان عقاید تازی گرایانه شان گم شده بود. او در عین نژادگرایی، بسیار پرمهر بود و از همین روی از خوردن گوشت می پرهیخت و خوراک او را جز گیاه تشکیل نمی داد؛ گیاه خوار بود چرا که جانداران را دوست می داشت. بسیاری از افراد تا که از گرایشات نژادگرایانه شخصی آگاهی می یابند، ذهن پیش داورانه و شتاب زده شان آن شخص را موجودی بیرحم، جانور خوی و خون آشام می پندارد که تنها در پی ویرانی و نابودی و کشتار و قتل و غارت است.


 اما برگ های تاریخ خلاف چنین چیزی را برایمان باز می گوید؛ این دین گرایان بودند که به نام خداوندشان جنگیدند، بر همسایگانشان تاختند و ملیون ها انسان بی گناه را به خاک و خون کشیدند. هم آنها بودند که به هزاران زن شوهردار تجاوز کردند و سپس به همین اکتفاء نکرده و آنها را به عنوان کنیز به کشور خود برده و در بازارهای برده فروشی به فروش گذاردند.


تعصّب دینی چنین فاجعه هایی را می آفریند و در مقابلِ آن تعصّب ملی-نژادی ، هر ایرانی آزاده را وا می دارد که در مقابل کردار چنین اهریمنانی بایستد و بجنگد و بکشد و کشته شود.


هدایت چون دیگر ایرانیان آزاده از دین و عقاید تازیان نفرت داشت و بر ایران و فرهنگ و تاریخ ایران مهر می ورزید و تعصّبی در وجودش ریشه دوانده بود.


مهر و تعصّب او به ایران را می توان در کتابی چون "مازیار" به خوبی دید. برای نمونه در بخشی از کتاب "مازیار" می نویسد: « تاریخ و سرگذشت مردان نامی ایران مانند ابومسلم خراسانی و برمکیان و بابک و افشین و مازیار و غیره که هر یک جداگانه داستان دلچسب و فصل مهمی از تاریخ ایران است، از رشادت و استقامت و زیرکی و کاردانی ایرانیان تا دو قرن پس از استیلای عرب حکایت می کند و نشان می دهد که هنوز ایرانیان برای استقلال خویش می کوشیدند و فر و شکوه دوره ساسانی و برتری نژادی* و فکری خود را به کلی فراموش نکرده بودند » (- رویه 11 کتاب مازیار - صادق هدایت  )


این نوشته ها به خوبی آشکار می کند که این مرد میهن پرست بجای آنکه چشم به قلم یک مشت لیبرال غربی بدوزد و یا جهان غرب او را مبهوت کرده و غرب زدگی وجودش را فرا گیرد، بر راه و آئین نیاکان آریایی خود بود و از این روی با جسارت خاص خود از برتری نژادی و فکری قوم ایرانی سخن می گفت و فر و شکوه دوره ساسانی را یادآور می گشت. او در آن دوران که میهن پرستان در ایران، بسیار بیش از امروز غریب بودند، با جان و دل ایران را می پرستید و از تصادم با عقاید احمقانه ی عوام پرهیز نمی کرد و هراسی به دل راه نمی داد. هم او بود که در "ترانه های خیام" آشکارا بر عقاید سخیف و تازی پرستانه می تاخت و خیام را آنگونه که بود، بر ایرانیان می شناسانید.









* ناگفته پیداست که مکتب نژادگرایی ایرانی هیچ گونه ارتباطی با اوباش نژادپرست اروپایی-آمریکایی نداشته و ندارد؛ مکتب راستین نژادگرایی ایرانی، تنها در پی پدافند از "نژاد ایرانی" ست و باز هم نیاز به توضیح نیست که این مکتب، تنها و تنها "ایرانیان" و "ایرانی تباران" را آریایی می داند. در نوشته های بعدی به این مورد بیشتر خواهم پرداخت.


پاینده ایران!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

تمدن یونان و روم

درود؛


امروزه در غرب هنگامی که سخن از تمدن می رود، تنها بر آنند که از "روم" و "یونان" سخن گویند، و باز هنگامی که سخن از تمدن های بسیار کهن به میان می آید، تنها به مصر، سومر، بابِل، آشور و ... اشاره دارند. حال بنگریم آن تمدنی را که مدام از آن دم می زنند و آن را به عنوان تمدن و پیشینه ی اروپا، مدام به رخ جهانیان می کشند. مدام از دموکراسی آتن در یونان باستان سخن می گویند، خود من دموکراسی را جایگزینی مناسب برای جمهوری انیران اسلامی نمی دانم، ولی مسئله اینجاست که چگونه می توان گفت در کشوری دموکراسی حاکم می باشد، در حالی که شماره ی بَردگان آن کشور از شهروندانش بیشتر است؟ بَرده نه تنها هیچ اختیاری از خودش نداشت، بلکه جانش نیز در اختیار ارباب بود و حکومت آتن هیچ گاه نمی توانست یک نفر را به جرم کشتن برده اش مجازات کند. برده داری یونان باستان تنها در جهت مادی پیش نمی رفت، برده داری جنسی کودکان و پسر بچگان نیز به شدت رایج بود. یونانیان که مدام با یکدیگر در حال ستیز و نبرد بودند، به خودشان هم رحم نداشتند و پس از غلبه بر یکدیگر، پس از کشتن دشمنانشان، زنان و کودکانشان را اسیر می کرددند و به بردگی می گرفتند. سپس زنان را مورد تجاوز قرار می دادند و پسران جوان را به بیگاری (کار بدون مزد) وا می داشتند و پسربچگان را به عنوان برده می فروختند. این پسربچگان تا که خردسال بودند، مورد سوءاستفاده ی جنسی قرار گرفته و در بزرگسالی نیز به بیگاری وا داشته می شدند. حکومت آتن هم هیچ گونه حقوقی برای بردگان قائل نبود. چه تفاوتیست میان این جنایت یونانیان و عثمانیانی که کودکان اسیر را به عنوان خدمتکار حمام به برده داری جنسی وا می داشتند؟




ایرانیان باستان هرگاه بر شهری دست می یافتند،حتی "اگر" دست به تاراج می گشودند، اگر شهر را با خاک یکسان می کردند ، اگر مردان را از دم تیغ می گذراندند، هیچ گاه به این جنایت کثیف دست نمی یازیدند. چگونه می توان کشوری را مهد تمدن و آزادی دنیا نامید، در حالی که در سرتاسر تاریخش جز از ویرانی و کشتار و غارت و تجاوز خبری نیست؟ یونان را بزرگ کردند، تا نقش هخامنشیان را کمرنگ جلوه دهند. حال آنکه مقایسه یونان با ایران عهد هخامنشی هرگز درست نیست. شاهنشاهی جهانی ایران را نمی توان با یونان مقایسه کرد، یونانی که تنها از چند دولت شهر تشکیل شده بود و دولت شهرهایش هم پیوسته با یکدیگر در ستیز و نبرد بودند. یونان باستان هیچ گونه تاثیر کمرنگی نیز بر سیاست جهانی نداشت. تنها اَبَرقدرت جهان، ایران هخامنشی بود که بیشتر جهان متمدن آن روزگار را زیر پرچم داشت و شعار (یک حکومت، یک ملت، یک پادشاه) در آن به راستی پیوسته بود.




شاهنشاهی جهانی هخامنشی از میان رفت، عصری دیگر فرا رسید. این بار نه همچون مورد دولت شهرهای کوچک یونان و امپراتوری هخامنشی، بلکه دو اَبَرقدرت پیش روی یکدیگر بودند که پنجه در پنجه یکدیگر افکنده و بیش از هفتصد سال پیاپی با یکدیگر نبرد کردند. نبردی سهمگین و پیوسته که پایانی بر آن نمیشد اندیشید. در این پیکارهای خونین، ایرانیان چنان هراسی از خود در دل رومیان افکندند که سبب شدند مورخان دیرین روم پیرامونشان چنین بگویند :

"باید با شگفتی، دلیری و جسارت پارتیان را نگریست، آنها جسورانه با تکیه بر دلاوری و تهور خود، بر دشمنان برتر خویش چیرگی یافتند و آنان را به زیر فرمان خویش گرفتند، حتی حکومت روم زمانی که اوج قدرت خود را می گذراند، 3 بار با قدرتمندترین سردارانش بر آنها تاخت و در هم شکست و در نتیجه دریافت که ایرانیان یگانه مردمانی اند که نه تنها با رومیان برابرند، بلکه فاتح رومی ها به شمار آیند... - ژوستن"


ولی غربیان سخن خود رومیان را نیز به فراموشی سپرده و ایران اشکانی و ساسانی را در مقابل روم به هیچ پنداشته اند، مگر پژوهش گرانی بی طرف که شوربختانه انگشت شمارند. در فیلم های غرب، در کتاب ها و در نقشه ها، همواره به گونه ای "روم" را نمایش می دهند که گویی یگانه ابرقدرت جهان آن روزگار بوده و با غرض ورزی خاص خود، همواره ایران را به حاشیه می رانند.  برای نمونه در بسیاری از تارنماهای تاریخشان هنگامی که می خواهند امپراتوری روم را به روی نقشه نشان دهند، بخش غربی ایران نیز جزو قلمرو رومیان است، (دیگر:1 و 2) این در حالیست که بخش غربی ایران تا رود فرات، تا پیش از هجوم مسلمین و حتی تا مدت زیادی پس از آن، همواره ایرانی نشین بوده و مهم تر آنکه پایتخت اشکانیان و ساسانیان جایی نبوده،مگر همین بخش غربی ایران. این چه نوع فریبکاریست که پایتخت ایران را به رنگ قلمرو دشمن در می آورند؟ این خطای بزرگ تاریخی چگونه از یک پژوهشگر بر می آید؟ مگر آنکه برخواسته از حس ایران ستیزی او از روی عمد بوده باشد؟ ممکن است ایراد گرفته شود که دلیل نشان دادن بخش غربی ایران به عنوان قلمرو روم، این است که تیسپون در عهد اشکانیان به دست رومیان افتاده است. ولی نکته اینجاست که این فتحی بسیار زودگذر بود و رومیان نیز شکست خورده و سپس با تلفات بسیار به سوی شمال غرب میانرودان عقب نشستند. این پیروزی زودگر که  حتی نام پیروزی هم نباید بر آن نهاد، چگونه باید به عنوان آخرین حد گسترش امپراتوری روم نام بگیرد؟ این چشم پوشی بر حقایق نیست؟ چرا باید این فتح زودگذر را به عنوان قلمرو روم نشان بدهند و اینگونه نام ایران را به حاشیه برانند؟ اگر بنا باشد بر چنین پیروزی زودگذر و ناپایداری –آن هم در حد تعیین شاه دست نشانده و متحد بر سرزمین مورد نظر – چنین نامی بگذاریم، در مورد تصرف بیش از 95 درصد خاک روم خاوری در دوران خسروپرویز چه باید گفت؟ چگونه است وقتی که می خواهند قلمرو ساسانیان را نشان دهند، خاکشان از رود فرات فرات فراتر نمی رود؟ حال آنکه نواحی آسیای خُرد، سرتاسر شام، مصر و لیبی بیش از 20 سال در تصرف ارتش ایران بود.




ولی می بینیم که جهان با ایران و ایرانی دشمن است. این توهم توطئه و تراشیدن دشمن خیالی نیست، دشمن به راستی وجود دارد. اینکه حکومت دشمن خیالی بتراشد به ما مربوط نیست؛ یاوه گویی و دشمن تراشی توهم گونه ی آنها سبب به فراموشی سپردن دشمنان راستین ایران نخواهد شد. ما دشمنان راستین ایران زمین را در هم خواهیم کوبید و به یاوه گویی های آنها اعتنایی نخواهیم کرد.


خوی ایران ستیزانه‌ی غربیان از یک سو و تازی‌گرایی حکومت از سویی دیگر دست به دست هم داده تا جهان اینگونه از ایران و ایرانی نفرت حاصل کند و همواره در تلاش باشد که گذشته پرشکوه این کشور را به هیچ بگیرد.


اگر جمهوری انیران اسلامی اندکی به تاریخ پرشکوه ایران می پرداخت، دیگر نیازی نبود که چشم به قلم غربیان باشیم تا اندکی از تمدن دیرینمان سخن گویند؛ ولی چنین نخواهد شد، چرا که اساس و ریشه این حکومت بر اساس تازی گرایی و عرب دوستی شکل گرفته است.


پاینده ایران!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

پاینده ایران

دسدرود و پاینده ایران !

 بهرامِ گیان سِپار هستم؛  "گیان سپار" که از دو جزو "گیان"  و "سپار" تشکیل شده ، به چم "جان سپار" می باشد. چه که در ایران پیش از اسلام، همواره "جان" را "گیان" تلفط می کردند و یک یگان ارتشی سهمگین و نیرومند به همین نام در دوران ساسانیان وجود داشت.

مدت ها پیش به دلیل برخی گرفتاری ها، به ناچار وبلاگ نویسی را به کناری نهادم. در همان دوران بلاگ پیشینم به دست بیدادگران بلاگفا از بین رفت؛ از سویی دیگر، نسخه پشتیبانی که از نوشته های وبگاهم داشتم، به دلیل آسیب دیدگی هارد، نابود گردید. همین سبب شد که برای مدت زیادی انگیزه ای برای ساخت وبگاهی دوباره نباشد. چه که می دانستم ساخت بلاگ در بلاگفا، سرنوشت بلاگ پیشین را برای آن رقم خواهد زد. پس از چندی دوباره برآن شدم بلاگی بر پاسازم تا جایگاهی برای اندیشه های میهن پرستانه ی راستین باشد. 

اندیشه های ما به کل متمایز از آن چیزیست که گروهی بر آنند آن را میهن پرستی جا زده و خلاف آن را افراط و وحشی گری نام گذارند. ما دیدگاهی نرم خویانه در برابر دشمنان دیرین  و امروزی ایران زمین نداریم. دشمنان ما تنها از بیگانگان نیستند؛ در مورد دشمنان درونی می توان از میهن فروشان،  اسلام گرایان، تازی پرستان، غرب گرایان ، کمونیست ها و تجزیه طلبان نام بُرد. گرما و شهامتی که در قلب های ماست، تا دم مرگ به خاموشی نمی گراید و از این روی تا پای جان با این حرامیان درونی می جنگیم و خونشان را می ریزیم. آتش اهورایی در قلب های ماست و تا واپسین ثانیه های زندگانی ما را به رزم و نبرد وا می دارد. ما بر خاک ایران و تاریخ و فرهنگ ایران و دلاوران و تمامی شاهنشاهان باستانی ایران زمین، بر تمامی سرداران و کشتگان این مرز و بوم،  بر تمامی اندیشه های آریایی، بر واژه به واژه شاهنامه و گات ها تعصّبی نیرومند داریم.

ما بر خون پاک دلاورانی چون بابک خرمدین، مازیار، به آفرید، رستم فرخزاد و دیگر دلاوران این سرزمین سوگند خورده ایم که خون تمام دشمنان ایران زمین را بر زمین جاری کنیم. ابتدا  با دشمنان درونی با سرسختی بیشتری پیکار خواهیم کرد، چرا که علاوه بر ایران ستیزی، بر خون ایرانی خود خیانت روا داشته اند و دست در دست دشمنان دیرین ایران زمین نهاده اند. 


ما همان اندازه از غرب گرایان تنفر داریم که از اسلام گرایان؛ و در مرام ما تفاوتی میان این دو گروه نیست. گرایش های غرب گرایی و تازی پرستی آنها تنفرآور و خشم برانگیز است؛ هر گرایشی که رگه ای از میهن پرستی در آن نباشد، محکوم به نابودیست و در نابودی اش از خشونت نیز گریزان نخواهیم بود. ما بازماندگان ساسانیان هستیم و آمده ایم تا این زنجیر 1400 ساله را از گردن این ملت پاره کنیم. باستان گرایی جزو جدایی ناپذیر وجود ماست. گرایشات میهن پرستانه ما نه برگرفته از بیگانگان است و نه زاده اندیشه خودمان، ما راهی را ادامه می دهیم که ایرانیان باستان بر ما نمایاندند و هم آن راه بود که ایران با پیمودنش توانست به مدت 1000 سال اَبَرقدرت دنیا باشد.  آن راه چیزی نبودن جز پاسداری از خاک و خون این سرزمین؛ چیزی نبود جز تعصب و عشق ورزی به میهن؛ چیزی نبود جز خشونت بر ضد مهاجمان؛ از این روی با میهن پرست نمایانی که همواره از عدل و انصاف در حق دشمنان دم زده و این اندیشه های پلید انیرانی را می گسترانند، خواهیم جنگید و آنها را نیز در هم خواهیم کوفت. 


در هم خواهیم کوفت هر آنکه و هر آنچه را که بودنش ایران را به خطر می افکَنَد؛ و در این راه کامیاب و پیروزمندیم که هورمزد پشتیبان ماست.