شیرویه فرزند خسروپرویز - که از مریم همسر رومیاش بود - و تنی چند از آرامشخواهان بزدل که از ادامهی جنگ میهراسیدند و اصلاحات اجتماعی خسروپرویز از قدرت آنها بهشدّت کاسته بود، پس از از آن کودتای ننگین خسروپرویز را به محاکمه کشاندند و سپس در زندان افکنده و کشتند. بدینسان تاریخ زندگی یکی از بزرگترین شاهنشاهان ایرانزمین که میرفت به کوروشی دیگر بدل گردد و ایرانزمین را به وسعت و قدرت دوران هخامنشی برساند، بسته گردید. شاهنشاه بزرگی که با اصلاحات اجتماعی خود برآن بود یک توازن میان طبقات بالا و طبقات پایین اجتماع ایجاد کند و چنین نیز کرد. این توازن طبقاتی برای ایرانزمین میتوانست سودهایی بسیار داشته باشد. ولی افسوس که ایرانشهر درگیر جنگ داخلی شد و پس از آن سیل هجوم تازیان تمدّنستیز ایران زمین را چون گردبادی درنوردید و دوران تاریک تاریخ ایران آغاز گشت. ایران که میرفت به دورهای همانند پس از کوروش بزرگ برسد، گرفتار طوفانی ویرانگر گشت که سهمگین ترین و نیرومندترین ضربه را به پیکرهی ایران فرود آورد.
شرح محاکمهی خسروپرویز بهدست کودتاچیان،که توسط مورخان در تواریخ معتبر ثبت شده، به خوبی وسعت فکر شاهنشاه را آشکار می سازد و هر میهن پرستی را در خشم و غم فرو می برد، غم از دست دادن چنین شخص بزرگی در آن دوران بحرانی و وخیم و خشم از تازیان و تازیزادگانی که مدام این شاهنشاه بزرگ را مورد توهین قرار داده و تلاش بر مخدوش کردن چهرهی او داشته و دارند. کودتاگران نادان بر خسروپرویز ایرادهایی گرفتند. او را متهم نمودند که : در قتل پدر خود (هرمزد ) دست داشته، فرزندان خود را محدود و برخی را در قلاع نظامی محبوس کرده، خزانه شاهی را از گنجهای گرانبها و زر و سیم و گوهرهای قیمتی انباشته، کشور را درگیر یک جنگ طولانی نموده و بهدنبال آن سبب کشتهشدن بخش انبوهی از ارتشیان ایران گشته.
آنچه که خسروپرویز در پدافند از خود گفته ، در تواریخ ثبت است. هرچند که به دید من بهتر است که اینسخنان را از زبان خود خسرپرویز که به اهتمام "بهرام داهیم" (با توجه به شرح این دفاعیات در تواریخ معتبر ) نوشته شده، بخوانیم، خسرو پرویز در پاسخ به اتهامات وارده در پاسخ به شیرویه و دیگر کودتاچیان چنین گفت:
« ای کوته عمر بیچاره... سخنانت را گفتی، اما آگاه باش که من هرگز پوزش نخواهم خواست تا اینکه نادانی تو و دستیاران خائنت بر همگان آشکار گردد.
تو بدبخت و نادان بیتجربه در مورد پدرم (هرمزد) انگ خیانت و جنایت بر من میزنی، ولی نمیدانی که هنگامی که شهریاری من استوار گشت، هیچیک از کسانی را که در خلع و قتل پدرم دست داشتند، زنده نگذاشتم و حتی بر دو دایی خود بخشش روا نداشتم و هر دوی آنها را به سزای جنایتشان رسانیدم.
تو دربارهی محدودیتی که برای تو و دیگر برادرانت وضع کرده بودم سخن میگویی و آن را همچون یکی از بزرگترین گناهان من برمیشماری، ولی سخنان تو نزد من بیارزش است، زیرا همهگان میدانند که من شما را در فراگیری دانش آزاد گذاشته بودم و ممنوعیت من فقط برای این بوده که شما را از کارهای بیهوده و افراط در عیش و نوش که هیچ سودی برایتان در بر نداشته، باز دارم.
از دیگر سوی، تو برای گردآوری خراج مرا ملامت میکنی و میاندیشی که این کار بدعتی از سوی من است. در حالیکه گردآوری خراج تنها مختص به من نبوده و پادشاهان پیش از من نیز آن را از وظایف جدّی خود میدانستند، زیرا گردآوری خراج نیروی دولت و ستون حکومت و ارتش بهشمار میآید.
تو بهاندازهای نادان هستی که نمیدانی در یک حکومت نیرومند همیشه یک سپاه بزرگ و جنگنده بهمانند یک دیوار ستبر و استوار، و زر و سیمی که در خزانهی کشور است، بهمانند یک دروازهی آهنین و مستحکم هستند. چون اگر کشوری دارای سپاهی نیرومند و ورزیده باشد، هیچ کشوری شهامت تازش به آن کشور را نخواهد داشت، زیرا در همان لحظات نخستین با این دیوار جاندار برخورد کرده و در هم میشکند و اما در مورد ثروت خزانه، باید بدانی و آگاه باشی که زر و سیم و ثروت خزانهی کشوری مانند «دژ» و تکیهگاه حکومت است. چون با این ثروتها است که میتوان سپاه آراست و جلوی تجاوزات دشمن را گرفت....
... شما خیانتپیشهگان میگویید که مردان و جوانان کشور را من به کشتن دادهام و مرا قاتل میپندارید. و امّا هیچکس یاوههایی شما را باور نخواهد کرد. باید با جان و دل برای دفاع از سرزمین نیاکانمان بهپا خیزیم. همه از کوچک و بزرگ میدانند که این مردان در راه پاسداری از میهن جان باختهاند و حتی ممکن است تعداد کشتهگان افزون گردد، چون من میخواهم جنگ را تا آخرین نفس و تا آخرین نفر دنبال کنم.»
ایبسا اگر او را زنده میگذاشتند، نه ایرانزمین درگیر جنگ داخلی میشد و نه بهدنبال آن تازیان میتوانستند ایران ضعیف شده از جنگ داخلی را به تصرّف در آورند. افسوس... هنگامی که خسروپرویز به دست کودتاچیان کشته شد، هنوز سرزمینهای مصر، شامات و بخشهایی از آسیای خُرد تحت فرمان ایران بود و رومیان توانایی بازپسگیری سرزمینهای نامبرده را نداشتند. ولی جنگ داخلی سبب شد که برخی از جانشینان نادان خسروپرویز این سرزمینها را که با خون ایرانیان گشوده شده بود، به سادگی ارزانی روم دارند.
تازیگرایان مدام از زنبارگی و شهوترانی و نیرنگبازی خسرو سخن رانده اند و تلاش نموده اند او را مردی جاهطلب، بیرحم ، هوسران و مالدوست... بنمایانند.
ولی آیا شخصی با چنین ویژگیهایی زحمت یک جنگ بسیار سنگین را بر دوش خود می افکند؟ و یا در حرمسرای خود به عشق بازی با معشوقهگان سرگرم میگردد؟ چه شد که خسروپرویز به روم تاخت؟ دلیلی جز میهن پرستی و بیگانهستیزی او و بازپسگیری سرزمین های ایرانی میتوان یافت؟ برخی با اشتباهی عمدی مدام این شاهنشاه نیرومند را با سلطان حسین صفوی که بهراستی مایهی ننگ تاریخ این سرزمین است، مقایسه میکنند.
مدارک و اسنادی که پیش روست، خلاف این اتهامات را نشان میدهد، از جمله آشکار است که خسروپرویز در حین جنگاوری و بیگانه ستیزی خود، فردی هنردوست و سازنده بوده است.چرا که در دوران همین شاهنشاه بود که موسیقی ایرانی به اوج شکوفایی رسید و موسیقیدانان بزرگی چون باربد و نکیسا به دربار ساسانی راه یافتند و از سویی هنر ساسانی به اوج شکوفایی خود رسیده و تکامل یافت.
تازیان و تازیپرستان مدام از زنبارهگی خسروپرویز سخن راندهاند و اغراق را تا جایی پیش بردهاند که گفتهاند خسروپرویز دوازدههزار زن و دختر در حرمسرای خود نگاه میداشته است، برای اثبات چرند بودن این سخن همین بس بگویم که خسروپرویز از سال 590 تا 28 میلادی پادشاهی کرد که رویهمرفته می شود 38 سال که حدودا 13900 روز میشود. چهکسی باور میکند که خسروپرویز 38 سال از پادشاهی خود را هر روز به یافتن یک زن و ازدواج با او گذرانده باشد؟ آیا دردسرهای بیپایان دوران پادشاهی وی همانند نبرد سهمگین و پایان ناپذیر ایران و روم، سرکوب یاغیان و مدّعیان پادشاهی، پدافند مرزهای شرقی در برابر سیل یورش اقوام ترک، سرکوب تازیان حیره، بهپیشبردن اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و بیشمار گرفتاری دیگر، اجازهی چنین خوشگذرانی های بیپایان و جنونآمیزی را میداده است؟
آنگونه که ایرانستیزان و میهنفروشان میگویند، هیچ زن زیبایی در امپراتوری ساسانیان در امان نبود و هرآن ممکن بود بهدست عوامل خسروپرویز ربوده شده و به کاخ پادشاهی تیسپون برده شود.
آنگونه که ایرانستیزان و میهنفروشان میگویند، هیچ زن زیبایی در امپراتوری ساسانیان در امان نبود و هرآن ممکن بود بهدست عوامل خسروپرویز ربوده شده و به کاخ پادشاهی تیسپون برده شود.
تجربه، خِرَد و منطق به ما میگوید اگر مردی با چنین جنایات و دیوخوییهایی بر کشوری حکم براند، بهزودی منفور تودههای مردم خواهد شد و ایبسا همان تودههای پایین کشور بر او بشورند. ولی پادشاهی خسروپرویز به همین تودههای مردمی استوار بود و محبوبیت وی در میان آنها سبب آن بود که اشراف و مخالفان وی، تا مدّتها نتوانند بهسادگی تخت پادشاهی وی را واژگون سازند. عاقبت، آنهایی که بر ضد خسروپرویز کودتا کردند، اشخاصی بودند که قدرت طبقاتی خود را دلیل اصلاحات اجتماعی خسروپرویز در خطر میدیدند. ولی ملّت ایران نه تنها از شاهنشاه نفرتی نداشتند، بلکه او را چون پدری می نگریستند و از این رو بود که 27 سال تمام به فرمان او با دشمن دیرین ایران جنگیدند و به آن فتوحات گسترده دست یافتند. وقتی جنگجویان و مردم یک کشور از پادشاه خود ناخرسند باشند، آن پیشرفت های بزرگ نظامی، اقتصادی و فرهنگی به بار نمیآید.
در روزگار اشکانیان و ساسانیان امپراتوری روم در خاور هرگاه فرصتی مییافت، به مرزهای ایران میتاخت و گاهی در همان برخورد نخست در هم شکسته و گاهی نیز چند شهر مرزی را به تصرف در میآورد. می توان گفت در تمام اوقات ایرانیان به نبرد رومیان شتافته و مناطق تسخیرشده را باز می ستاندند و روم را وادار به پرداخت غرامتی سنگین مینمودند، در چنین مواقعی سازشی میان ایران و روم حاصل میگشت و روم متعهد میشد که به این صلح وفادار بماند و مرزهای جدید را به رسمیت بشناسد. ولی گویا وفای به عهد در خون رومیان نبود. چرا که به محض یافتن فرصتی دوباره به مرزهای ایران یورش آورده و به سرنوشت پیش دچار میگشتند.
خسروپرویز که مردی خردمند با آرزوهای جسورانه و اهداف بلندپروازانه بود، افقهای دوری را مینگریست و اهدافی بزرگ در سر داشت، او بر آن بود این حکومت خیانتپیشه را یکبر و برای همیشه نابود سازد و مرزهای ایران را به پیش از هجوم اسکندر گجستک برساند. شاه شاهان تقریبا در رسیدن به این هدف بزرگ و دشوار نزدیک بود و چیزی هم نمانده بود کنستانتینوپل - تختگاه روم خاوری - را تسخیر نماید؛ ولی افسوس بدشانسی بزرگی گریبانگیر ایرانیان شد و نه تنها سرنوشت ایران، بلکه سرنوشت جهان را دگرگون کرده و تمدن بشری را قرنها دستخوش آشوب و تاراج قومی بیابانگرد ساخت.
در نوشتههایی که تلاش بر این بوده که دولت ساسانی را وحشی و سفاک بنمایانند، گفتههای خودشان با هم متناقض است و این به خوبی این مسئله را روشن می کند که هدف آنها از کوبیدن ساسانیان، توجیه هجوم وحشیانهی تازیان می باشد تا دم از نجات ایرانیان از یک حکومت ستمگر بزنند و تازیان را ناجی ایرانیان نام گذارند. اینها برای گستراندن سخنان خود، دست به دروغپردازیهای بسیاری زده اند که شوربختانه مردم نا آگاه آنها را چون وحی پذیرفتهاند، بیآنکه پیرامون درستی یا نادرستی آن کنکاش کنند.
یکی از شایعات بزرگ و دروغهای حیرتآور - که مدام بازگو میشود - این میباشد که در حکومت ساسانیان فقط طبقهی موبدان و دبیران حق فرا گرفتن خواندن و نوشتن داشتهاند.
ولی ما امروزه میدانیم که چنین نبوده است. در ایرانشهر خط اوستایی اینگونه بود، یعنی فقط موبدان حق فراگیری آن را داشتند؛ افزون بر این کسی را به طبقهی دبیران راه نبود و ایرانیان تنها از یک خط بهره نمیبردند. همین مسئله باعث شده گمراهانی همانند کریستینسن و دیگر بیگانهگان به گسترش این شایعه دامن زنند و ایرانیان باستان را مردمی بیسواد و بیفرهنگ نشان دهند. تا مردم یک کشور باسواد و با شعور نباشند، پیشرفت های فرهنگی و علمی پدید نخواهد آمد. مورخان عرب و مسلمان هم در بسط این دروغ بزرگ بیتاثیر نبودند و بهیقین میخواستهاند چهرهای وحتنشاک و ستمگر از شاهنشاهی ساسانی ترسیم کنند تا بگویند که تازیان مسلمان، ایرانیان را از بی سوادی رهانیدند. وقتی ما به تاریخ مینگریم، خواهیم دید که فلاسفهی یونانی از تنگنظری امپراتوران روم به ایران میگریختند تا در دانشکدهی بزرگ "گندی شاپور" به دانشاندوزی و تحصیل بپردازند. چه در ایران بود که یونانیان از بیزانس به ایران میگریختند؟ امروزه فرار مغزها به سوی کدام کشورها صورت می گیرد؟ یک دانشمند بزرگ میرود در عربستان و پاکستان تحصیل کند؟ بر کسی پوشیده نیست که تازیان پس از تسخیر تیسپون تختگاه ایرانزمین، کتابخانهی بزرگ ایران را به آتش کشیدند و در هرجای دیگر هرگاه به کتابها و یا دانشمندان ایرانی برخودند، در نابودیشان ذرهای تردید به دل راه ندادند. همینموارد سبب شده برخی از میهنفروشان بیشرمانه بگویند چون در دوران باستان کتابی برجای نمانده، پس ما دانشمندی نداشتهایم. حالآنکه خود دانشمند از کتابش شناخته میشود و هنگامی که کتابها و کتابخانهها و دانشمندان ایرانزمین همهگی بهدست این قوم اهریمنی نابود گشت، چگونه ما امروزه از نام دانشمندان ایران باستان آگاه باشیم؟
کریستینسن در کتاب "ایران در زمان ساسانیان" پیرامون خسروپرویز چنین می نویسد:
«از همه ی پادشاهان در دلیری و نفاذ رای و احتیاط پیش بود. بنابر آنچه روایت کرده اند در نیرو و شهامت و کامیابی و جهانگشایی و گردآوردن خواسته و گنج و یاری بخت و مساعدت آن روزگار کار او به جایی رسید که هیچ پادشاهی نرسیده بود...»
در نوشتههایی که تلاش بر این بوده که دولت ساسانی را وحشی و سفاک بنمایانند، گفتههای خودشان با هم متناقض است و این به خوبی این مسئله را روشن می کند که هدف آنها از کوبیدن ساسانیان، توجیه هجوم وحشیانهی تازیان می باشد تا دم از نجات ایرانیان از یک حکومت ستمگر بزنند و تازیان را ناجی ایرانیان نام گذارند. اینها برای گستراندن سخنان خود، دست به دروغپردازیهای بسیاری زده اند که شوربختانه مردم نا آگاه آنها را چون وحی پذیرفتهاند، بیآنکه پیرامون درستی یا نادرستی آن کنکاش کنند.
یکی از شایعات بزرگ و دروغهای حیرتآور - که مدام بازگو میشود - این میباشد که در حکومت ساسانیان فقط طبقهی موبدان و دبیران حق فرا گرفتن خواندن و نوشتن داشتهاند.
ولی ما امروزه میدانیم که چنین نبوده است. در ایرانشهر خط اوستایی اینگونه بود، یعنی فقط موبدان حق فراگیری آن را داشتند؛ افزون بر این کسی را به طبقهی دبیران راه نبود و ایرانیان تنها از یک خط بهره نمیبردند. همین مسئله باعث شده گمراهانی همانند کریستینسن و دیگر بیگانهگان به گسترش این شایعه دامن زنند و ایرانیان باستان را مردمی بیسواد و بیفرهنگ نشان دهند. تا مردم یک کشور باسواد و با شعور نباشند، پیشرفت های فرهنگی و علمی پدید نخواهد آمد. مورخان عرب و مسلمان هم در بسط این دروغ بزرگ بیتاثیر نبودند و بهیقین میخواستهاند چهرهای وحتنشاک و ستمگر از شاهنشاهی ساسانی ترسیم کنند تا بگویند که تازیان مسلمان، ایرانیان را از بی سوادی رهانیدند. وقتی ما به تاریخ مینگریم، خواهیم دید که فلاسفهی یونانی از تنگنظری امپراتوران روم به ایران میگریختند تا در دانشکدهی بزرگ "گندی شاپور" به دانشاندوزی و تحصیل بپردازند. چه در ایران بود که یونانیان از بیزانس به ایران میگریختند؟ امروزه فرار مغزها به سوی کدام کشورها صورت می گیرد؟ یک دانشمند بزرگ میرود در عربستان و پاکستان تحصیل کند؟ بر کسی پوشیده نیست که تازیان پس از تسخیر تیسپون تختگاه ایرانزمین، کتابخانهی بزرگ ایران را به آتش کشیدند و در هرجای دیگر هرگاه به کتابها و یا دانشمندان ایرانی برخودند، در نابودیشان ذرهای تردید به دل راه ندادند. همینموارد سبب شده برخی از میهنفروشان بیشرمانه بگویند چون در دوران باستان کتابی برجای نمانده، پس ما دانشمندی نداشتهایم. حالآنکه خود دانشمند از کتابش شناخته میشود و هنگامی که کتابها و کتابخانهها و دانشمندان ایرانزمین همهگی بهدست این قوم اهریمنی نابود گشت، چگونه ما امروزه از نام دانشمندان ایران باستان آگاه باشیم؟
کریستینسن در کتاب "ایران در زمان ساسانیان" پیرامون خسروپرویز چنین می نویسد:
«از همه ی پادشاهان در دلیری و نفاذ رای و احتیاط پیش بود. بنابر آنچه روایت کرده اند در نیرو و شهامت و کامیابی و جهانگشایی و گردآوردن خواسته و گنج و یاری بخت و مساعدت آن روزگار کار او به جایی رسید که هیچ پادشاهی نرسیده بود...»
هرچند که برخی نکات منابعی چون طبری در کتاب او اثراتی منفی گذاشته ، ولی تعصّب خود او در بسیاری از نوشتههای کتاب آشکار است که تلاش در برتر جلوه دادن تمدّن روم و پست نشان دادن ایرانیان دارد و دروغهایی بیاساس بر قلم جاری کرده است.
در این که طبری یک تازیگرای دو آتشه بود تردیدی نیست، این شخص با بیشرمی تمام، شاهنشاه بزرگ ایران را تازیان فروخته و از کور تعصبیاش صفاتی عجیب را به خسرو پرویز نسبت می دهد. البته چون به گمان آنها خسروپرویز نامه ی پیامبر اسلام را پاره کرده بود، از او کینه داشتند. ورنه این کار خسروپرویز - اگر هم صورت گرفته باشد -، یکی از افتخارات اوست و نشان دهنده ی حس بیگانهستیزی و میهنپرستی او میباشد. هرچند که جمعی بر آنند که چنین روایتی اساس تاریخی نداشته و برساختهی مسلمانان میباشد و هرگز قرستادهای از تازیان به دربار خسروپرویز پای ننهاده است که خسرو نامهی پیامبر اسلام را پاره کند. بههرروی چنین شایعاتی سبب کینهی مسلمانان از اوست و کار تاجایی پیش رفته که شخصی چون ثعالبی مورّخ مسلمان چنین می نویسد:
«خسرو را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید، پادشاه توفیع فرمود که :اگر برای او دشوار است که به تمام بدن نزد ما آید، ما به جزیی از تن او اکتفا می کنیم، تا کار سفر بر او آسان تر شود، بگویید سر او را به درگاه ما بفرستند »
اینگونه کارهای هزّال گونه مدام از خلفای بنیامیه و عباسی سر میزد، ولی در تاریخ ایران اینگونه کارها مرسوم نبود. حال ساختگی بودن این روایتِ بیبن و مدرک ثعابی، از عباراتی چون "فلان حکمران" بهخوبی آشکار است و چون "قلم در دست دشمن بوده است" به چنین سخنانی اعتماد نمیتوان کرد.
اینگونه کارهای هزّال گونه مدام از خلفای بنیامیه و عباسی سر میزد، ولی در تاریخ ایران اینگونه کارها مرسوم نبود. حال ساختگی بودن این روایتِ بیبن و مدرک ثعابی، از عباراتی چون "فلان حکمران" بهخوبی آشکار است و چون "قلم در دست دشمن بوده است" به چنین سخنانی اعتماد نمیتوان کرد.
برخی از هم میهنان ناآگاه راه این تازیگرایان را دنبال کرده و این پادشاه بزرگ را موررد توهین قرار میدهند، بهراستی اگر کوروش بزرگ پس از گشودن بابل در نبردی کشته می شد و شیرازهی شاهنشاهی هخامنشی با یورش اقوامی دیگر از هم می گسیخت، در آینده باز هم افرادی یافت میشدند که کوروش را مورد انتقادهای بیهوده قرار داده و همواره بگویند که با بهراه انداختن جنگی که "به صلاح ایران نبوده است" زمینهی نابودی ایران را فراهم آورده. افزون بر اینها، آنچه سبب شد که ایرانزمین به دست تازیان گشوده شود، نخست جنگهای داخلی پس از مرگ خسروپرویز بود و دوم یکسری بدشانسیهای تاریخی از جمله وزیدن تندبادی در نبرد قادسیه که خاک بر چشم ایرانیان پاشیده و سبب اختلال در صفوف ایرانیان شده بود. چرا که خود دیرینهنگاران مسلمان در این نکته همداستانند که ایرانیان در قادسیه ابتدا پایداری بسیار خوبی داشتند و در واقع پیشرفت جنگ با آنهابود. بههرروی پرداختن به این نکات خود نیاز به نوشتاری بلند دارد و در اینجا نمیگنجد و بایستی جداگانه بهآن پرداخت.
امید است که ایننوشتار چهار بخشی، هممیهنان آزاده را سودمند افتاده باشد.
پاینده ایران
افراشته کاویان!
بهرام گیانسپار (آریانژاد)
امید است که ایننوشتار چهار بخشی، هممیهنان آزاده را سودمند افتاده باشد.
پاینده ایران
افراشته کاویان!
بهرام گیانسپار (آریانژاد)